فصل دوم
«ارثیه ی حاجی»
امنیت در آستانه صدارت امیر
پیمان وستفالیا
همسایگان قدرتمند
خلافت از نفس افتاده
شورش های داخلی
مشروعیت و کارآمدی
پیآمدهای امنیتی معاهدات
"بین دو صدر اعظم برجسته و بزرگ و مهم تاريخ ايران، يعني قائم مقام فراهاني و اميركبير، يك صدر اعظم خل و چل و دست نشانده انگليس قرار دارد؛ كه در تاريخ كمتر از او ياد مي شود؛ و اگر ياد مي گردد؛ از خل بازيها، جوكها، و خرافه پرستي اش سخن مي رود. اين شخص ابله، حاج ميرزا آقاسي، صدر اعظم محمدشاه قاجار است. "( خان ملک ساسانی)
میرزا تقی خان، در مهرماه سال 1227 شمسی، مقارن با 1264 قمری و 1848 میلادی، همزمان با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، صدراعظم ایران شد. شاه جوان که کیاست، لیاقت و وفاداری امیر را دوره ی ولیعهدی و نیابت سلطنت و سپس بر تخت نشاندنش، در تبریز و بویژه انتقال او به دارالحکومه و تاجگذاری اش در تهران آزموده بود؛ بی درنگ حکمی بدین مضمون صادر کرد که: "امیر نظام؛ ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم؛ و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد؛ می دانیم..." او که در تبریز وزیر نظام بود؛ و در بین راه به عنوان "امیر نظام" منصوب شده بود؛ با این حکم، کلیه ی امور کشوری و لشگری را به عهده گرفت؛ و به القاب "امیر کبیر" و "اتابک اعظم" ملقب گردید؛ با این حال، نقش مهر او تا پایان "محمدتقی" باقی ماند.
در این زمان جهان، منطقه و ایران دستخوش تحولات گسترده ی امنیتی بود؛ و با آنکه هدف اصلی امیرکبیر پیشرفت همه جانبه ی ایران بود؛ ولی ناگزیر مساله ی اولش امنیت شد. همه گیر شدن الگوی جدیدی از دولت، با عنوان "دولت ملی" در سطح بین الملل، همسایگی با دو قدرت جهانی یعنی روس و انگلیس، که هردو امنیت ملی ایران را تهدید می کردند؛ درگیری مداوم با خلافت رو به انقراض عثمانی، به تحریک دو قدرت پیش گفته؛ و بالاخره شورش های متعدد داخلی، که پیآمد طبیعی ضعف مفرط حکومت مرکزی در دوران محمد شاه قاجار و دخالت های خارجی بود؛ امیر کبیر را وادارکرد؛ بخش عمده ای از توجهش را برای مساله ی امنیت مصروف دارد؛ تا زمینه، برای ترقی مورد نظرش فراهم آید. بررسی شرایط امنیتی، در زمانی که امیرکبیر سکانداری کشور را به عهده می گرفت؛ محور بحث این فصل است.
پیمان وستفالیا
مهم ترین روند امنیتی که در سطوح بین المللی، منطقه ای و ملی، امیر با آن روبرو بود؛ همه گیر شدن الگوی دولت ملی یا دولت- ملت، بود. این الگو که امروز جزء بدیهی ترین باورهای مردم جهان و پایه ی روابط بین الملل است؛ فقط حدود 370 سال عمر دارد. تا قبل از آن حکومت قبیله ای، دولت- شهر و در قرن های آخر، امپراتوری شکل رایج حکومت بوده است.
الگوی قبیله ای کهن ترین الگوی حکومت است. "از قبیله بیش از آنکه نوعی ساختار سیاسی بر ذهن متبادر شود؛ نوعی نظام اجتماعی و یا همبستگی مبتنی بر احساسات قومی ابتدایی و مشترک تداعی می شود. "(غرایاق زندی،1387،ص.730) " در نظام قبیله ای ساختار سیاسی تشابه زیادی با ساختار خانواده دارد. همان طور که در خانواده ی قبیله ای پدر از وضعیت ویژه ای برخوردار بود؛ در کلیت قبیله نیز، فرد مذکر و مسن قبیله، که با کلیت قبیله پیوند خویشاوندی داشت؛ امور قبیله را بر عهده می گرفت. در کنار رییس، دو بازوی نظامی، یعنی قوی ترین فرد قبیله در هنگام جنگ و کاهن، در شرایط صلح، او را یاری و مساعدت می نمودند" (غرایاق زندی،1387،ص.731)
دولت– شهر الگوی به مراتب پیشرفته تری نسبت به حکومت قبیله ای است."دولت - شهر اصطلاحی است؛ که به نظام سیاسی ای اشاره می کند؛ که فعالیت و رهبری سیاسی آن در یک شهر متمرکز است... پولیس های یونانی از نظر شکل گیری دولت، در تاریخ بشری از اهمیت زیادی برخوردارند؛ زیرا این دولت-شهرها بسیار به دولت های مدرن امروزی شباهت دارند... در این دولت-شهرها، شهر مرکزیت داشت؛ و اگرچه حدود سرزمینی مهم بود؛ ولی به دلیل مرکزیت شهر، زمین های زراعی به دور این شهر پراکنده بود؛ و دقیقا حدود مشخص و معینی نداشت. بنابر این تسلط یا نابودی دولت-شهر، در گرو تسخیر مرکز شهری بود؛ که در قلعه ای محصور بود." (غرایاق زندی،1387،ص.738)
الگوی امپراتوری، گستره ی دولت را بسیار توسعه داد. " اصطلاح امپراتوری بر دولت هایی اطلاق می گردد؛ که اولا اهمیت شان به واسطه ی ناحیه، جمعیت و قدرت بود؛ و چندین ملت با نژادها و فرهنگ های مختلف را در درون خود داشت. ثانیا پیدایش آن بر اساس غلبه و تسلط یک ملت یا قوم بر ملت ها و قبایل دیگر بود؛ و در نتیجه ملت های دیگر پست شمرده می شدند. در نتیجه این واحد سیاسی عمدتا به واسطه ی اجبار استوار بود؛ و نه رضایت؛ و ثالثا ساختار سیاسی امپراتوری اقتدار برتر را به یک فرد می داد؛ که امپراتور نامیده می شد؛ و در نهایت وجود نظریه ای جهان شمول بر اساس مذهب، ایدئولوژی یا قانون مشترک برای حفظ بنیان های سیاسی و اجتماعی و اخلاقی ساختار های جامعه و ایجاد نوعی همزیستی در میان ملت های تابع امپراتوری بود." (غرایاق زندی،1387،ص.739) با آن که رواج هریک از نظام های قبیله ای و دولت-شهر و امپراتوری ترتیب زمانی دارند؛ اما در یک دوره ی زمانی هم می توان این نظام ها را در کنار یکدیگر، منتهی با غلبه یکی بر دو تای دیگرمشاهده کرد.
اما در سال 1648 میلادی، جهان شاهد رویداد بسیار مهمی بود. این رویداد با آن که در گوشه ای از اروپا رخ می داد؛ ولی پیآمدهای آن جهانی و تاریخی، و به مراتب عظیم تر از تصور بازیگران آن بود. در این سال پیمان موسوم به وستفالیا، در سالن شهرداری شهر مونستر، بین تمامی کشورهای اروپایی، بجز انگلستان و لهستان، برای پایان دادن به جنگ های سی ساله، منعقد شد. این معاهده، با آن که نتوانست برای اروپای جنگ زده، صلح پایداری به ارمغان آورد؛ ولی با انعقاد آن، نوع خاصی از واحد سیاسی، که ما امروز به آن دولت ملی می گوییم؛ متولد و به تدریج در سراسر جهان فراگیر شد. شکل گیری الگوی جدید دولت، نقطه ی شروعی برای پایان نظام های قبیله ای، دولت- شهر و امپراتوری بود؛ که به ترتیب هریک در زمان خود الگوی غالب حکمرانی در جهان بودند.
"خاستگاه" و "پیآمدهای" معاهده ی وستفالیا امنیتی بود. از یک سو آنچه رهبران اروپا را در مونستر گرد هم آورده بود؛ جنگ های طولانی بود؛ و از سوی دیگر، الگوی زاییده ی این قرارداد نیز ترتیبات جدید امنیتی را در داخل واحدهای سیاسی و روابط بین الملل رقم می زد. بویژه، مفهوم "امنیت ملی" که فرع بر دولت ملی بود؛ از قرار داد وستفالیا سربرآورد. الگوی جدید دولت، تفاوت های اساسی با نظام های قبیله ای، دولت- شهر و و آخرین آنها، یعنی امپراتوری ها، داشت. بر خلاف امپراتوری که مرزهای سیالی داشت و به فراخور قوت و ضعف نظامیِ حکومت مرکزی، گستره ی جغرافیایی اش قبض و بسط می یافت؛ دولت های جدید سرزمین کاملا مشخصی داشتند. در امپراتوری منشاء قدرت، برتری نظامی یک قوم و طایفه بود؛ اما در دولت های جدید، اصل بر این بود که حاکمیت نماینده ی ملت باشد؛ و مشروعیت داخلی و بین المللی اهمیت تازه ای یافت. مرکزیت سیاسی، دیگر ویژگی دولت جدید بود. در امپراطوری ها حکام محلی اگر چه توسط قدرت فائق منصوب می شدند؛ ولی تا حدود زیادی مبسوط الید بودند؛ و به اندک قوتی از سیطره ی دولت مرکزی می گریختند. و بالاخره این که در امپراتوری ها، اراده ملوکانه، مبنای رفتار حکومت بود؛ ولی در دولت های تازه قانون ملاک عمل بود؛ و حکومت مجری قانون به حساب می آمد.
زمانی که امیر کبیر در ایران زمام امور را بدست گرفت؛ حدود دویست سال از این رویداد مهم تاریخی گذشته بود. در این دو قرن، دولت های ملی بسیاری در جهان، شکل گرفته بودند؛ اما هنوز دربار قاجار و مردم ایران درک صحیحی از آن نداشتند؛ تنها گروهی از نخبگان، برداشت های جسته-گریخته و گاه متناقضی، آن هم عمدتا از مظاهر آشکار این تحول، داشتند؛ و در مجموع می توان گفت در حال و هوای الگوی امپراتوری بسر می بردند. قاجار خود را نه نماینده ی ملت، بلکه قوم غالب می دانستند؛ مبنای حکومت هم نه قانون، که اراده ی ملوکانه بود؛ مرزهای سیاسی هم برایشان اهمیت چندانی نداشت؛ و به چنگ و دندانی و وعده و عیدی می باختند؛ ملت هم به عنوان رکن و اساس شکل گیری دولت ملی، در ادبیات قاجار واژه ای بی معنا بود. در قاموس آنها مردم ایران به دو دسته ی نوکر و رعیت تقسیم می شدند. منظور از نوکر تمامی خدمتگزاران شاه بود؛ که از صدر اعظم تا قراول کاخ را شامل می شد. و منظور از رعیت موجوداتی بود؛ که باید تولید کنند؛ تا مخارج دربار و نوکران تامین شود. این باور از مضمون داستان ذیل کاملا به دست می آید." آغا محمدخان قاجار روزی در پاسخ به خوش خدمتی ولیعهدش باباخان (فتحعلی شاه) از او می خواهد تمنایی کند؛ تا روا شود. باباخان می گوید: اگر تخفیفی در جمع منال رعایا رود؛ مزید دعاگویی دولت شود. شاه که از این سخن برآشفته شده بود؛ او را از پیش خود راند؛ و پس از لابه و الحاح و انابه او را دگرباره خواند؛ و به او چنین گفت: ای فرزند ارجمندم! رعیت خام است؛ و برخطاست؛ چون با رعایا به سر نبرده ای از حالت این گروه عامه، تجربتی حاصل نکرده ای. رعیت چون آسوده گردد؛ در فکر عزل رییس و ضابط خود افتد. چون عموم اهالی مُلک را فراغت روی دهد؛ به عمال و حکام تمکین نکنند؛ و در فکرهای دور و دراز در افتند. این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن، که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردد؛ و الا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد؛ و توفیر غله و حاصل ضعیف شود؛ و قحط پدیدار آید؛ و لشگری از کار بیفتد؛ و فسادهای عظیم روی دهد؛ و مُلک از میان برود. (هدایت،1380،ص.7421) این داستان زمانی روی می دهد؛ که در بسیاری از کشورها دولت ملی شکل گرفته و ملت به عنوان منشاء قدرت پذیرفته شده است. با این حال شاه قاجار، برای مردم نقشی جز تامین لشگر برای حفظ مُلک قائل نیست. و از همه جالب تر، مترادف گرفتن رعیتی و گرفتاری است؛ و تاکید بر این نکته، که رعیت نباید هیچ گاه آسوده باشد. با آن که در زمان فتحعلی شاه دستوراتی برای رعایت حقوق مردم از جانب شاه شرف صدور می یابد؛ بازهم برای خلفش محمد شاه، جان مردم در برابر اراده ی ملوکانه حرمتی ندارد؛ و ریختن خون رعایا و حتی نوکران، ولو برجسته ترین آنها که صدر اعظمی چون قائم مقام فراهانی باشد؛ کاری مباح و آسان به شمار می آید.
همسایگان قدرتمند
امیر کبیر زمانی ناخدای کشتی طوفان زده ی ایران شد؛ که دو قدرت جهانی، یعنی، روسیه تزاری و بریتانیای کبیر، همسایگان سلطه جوی کشور بودند. روسیه به خاطر موقعیت طبیعی جغرافیایی و بریتانیا، با توجه به اشغال هند و حکمرانی بر آن، از طریق کمپانی هند شرقی، در همسایگی ایران قرار داشتند. بررسی رفتار این دو قدرت نشان می دهد که آنها تهدید جدی برای تمامیت ارضی، استقلال و منافع ملی کشور بودند؛ و اگر حاکمیت تضعیف شده ی دولت مرکزی ایران را کج دار و مریز می پذیرفتند؛ برای آن بود که از روی کار آمدن حکومت مقتدر جلوگیری کنند. حمایت آنها از سلسله ی قاجار در راستای منافع نامشروع خودشان، و مصداق مَثَل "دیدن کدخدا و چاپیدن ده" بوده است؛ و در واقع، حرمتی برای حاکمیت ایران قائل نبودند. جالب این است که این دو قدرت با وجود رقابت در همه ی عرصه ها، در تعرض به کشور و ملت ایران اتفاق نظر و حتی همکاری داشته اند؛ و از تجاوز هریک به عنوان دستآویزی برای تجاوز دیگری بهره برداری می شد. "در (سال) 1265 که شیل (سفیر انگلیس) به ماموریت خود به ایران باز می گشت؛ دستور داشت (در بین راه) با نسلرود، صدر اعظم روسیه و احیانا تزار دیدار کند؛ و در زمینه ی مشترک سیاست دو دولت گفتگو نماید. پالمرستون (وزیرخارجه انگلستان به او) نوشت: در مذاکره با نسلرود کمال صراحت را محفوظ دارید؛ از آن (جهت) که در سیاست دولت انگلیس نسبت به ایران مطلبی نیست که بخواهد از دولت روسیه پنهان بدارد. انگلستان خواهان آرامش ایران و سعادت آن است (!) غرض از آرامش این است که شورش های داخلی برپا نشود؛ و مقصود از سعادت این است که ایران به خیال تحصیل قدرت نظامی و جنگ های خارجی نیفتد؛ که مایه ی تباهی سعادت وی خواهد شد. روسیه و انگلستان نفع واحدی در ایران دارند؛ که سلطنت فعلی آن به جای بماند ... یک ماه بعد شیل در ورشو با نسلرود و نیکلا (تزار) ملاقات کرد. صدر اعظم روس لزوم همکاری و دوستی سفیران دو دولت را در دربار شاه کاملا تایید کرد"(آدمیت،1323، ص.464)
روس ها در ایران اهداف تجاوزکارانه ی متعددی را دنبال می کردند. استراتژی دستیابی به آب های گرم، که همواره مد نظر روس ها بود؛ آنها را بر آن می داشت تا اندیشه ی سلطه بر ایران را در ذهن خود بپرورانند؛ اما موانع بزرگی در این را وجود داشت. از این رو آن ها با بهره گیری از ضعف مفرط قوای نظامی ایران، ماشین جنگی خود را گاه، گاه بکار می انداختند؛ و بخش هایی از ولایات شمالی ایران را به تصرف خود درآورده و سپس با تهدید و تطمیع دربار و انعقاد عهدنامه های تحمیلی، به این اشغالگری رسمیت بخشیده، سرزمین های تصرف شده را به خاک خود ضمیمه، و خود را به خلیج فارس و دریای عمان نزدیک تر می کردند. در عهدنامه گلستان در مجموع حدود ۲۲۰ هزار کیلومتر مربع، شامل: حدود ۲۰ هزار کیلومتر مربع از چچن و اینگوش، حدود ۵۰ هزار کیلومتر مربع از داغستان، حدود ۸۰ هزار کیلومتر مربع از جمهوری آذربایجان، حدود ۱۰ هزار کیلومتر مربع از ارمنستان و حدود ۶۸ هزار کیلومتر مربع از گرجستان امروزی از ایران جدا شد؛ و در عهدنامه ترکمانچای در مجموع حدود ۳۰ هزار کیلومتر مربع دیگر، شامل حدود ۲۰ هزار کیلومتر مربع از ارمنستان، حدود ۵ هزار کیلومتر مربع از ترکیه و حدود ۵ هزار کیلومتر مربع از جمهوری آذربایجان امروزی از ایران جدا شدند. در مجموع براساس این دو عهدنامه حدود ۲۵۰ هزار کیلومتر مربع از ایران جدا و به روسیه ملحق شد. برای تصور چنین مساحتی باید بگوییم: این سرزمین تقریبا معادل یک هفتم مساحت سرزمین فعلی کشورمان است؛ با این ملاحظه که سرزمین های بر باد رفته، همه از آبادترین و پرجمعیت ترین مناطق کشور و نظیر استان های مازندران، گیلان و آذربایجان بوده اند. نکته ی مهم دیگر این است که مردم ساکن در این سرزمین ها نیز از آنجا که اغلب مسلمان بودند؛ با وجود ظلم دربار و آشفتگی کشور، ایرانی بودن را بر تبعه ی روس بودن ترجیح می دادند.
روس ها همچنین به دنبال هژمون در دریای خزر بودند. آنها ورود به جزایر و سواحل جنوبی دریای خزر را حق مسلم خود می دانستند. "در سال 1195 (1781میلادی) سردار روسی ویونویچ با چند کشتی به استرآباد (گرگان) آمد؛ و از آغامحمدخان تقاضای ساختن تجارت خانه ای را نمود. ایران موافقت کرد. اما (روس ها) در عوض آن، در دوازده فرسنگی استرآباد برج و باروی نظامی بنا کردند؛ و هجده توپ در آنجا قرار دادند. چون آغامحمدخان آگاه گشت؛ به دیدن قلعه رفت؛ روس ها را به مهمانی خواند؛ و حکم کرد که فرمانده روسی و دیگران را دستگیر کنند؛ و به زنجیر کشند. آنان را تهدید به کشتن کرد؛ مگر این که همان جا دستور خراب کردن قلعه را بدهند. برج و بارو ویران گشت؛ و روس ها با بی آبرویی از ایران رانده شدند. ایران موقتا از شر روس ها رهایی یافت. اما به موجب فصل پنجم پیمان ترکمانچای به اتباع آن دولت اجازه داده شد؛ برای سکنی و انبار و مکان برای وضع امتعه ی تجارت، هم اجاره نمایند و هم ملکیت تحصیل کنند. و متعلقان دولت ایران به آن خانه ها و انبارها و مکان ها عنفاً و غصباً داخل نمی توانند شد؛ مگر با حضور وکیل یا کارگزار و یا کنسول روس. بر اساس این امتیاز روس ها در سال 1262 در بندرجز (بندرگز) انباری برای کالای خود ساختند. به علاوه در این سال موافقت ایران را گرفتند که دولت بیمارستانی در ساحل استرآباد برای معالجه ی ملوانان روسی که در دریای خزر رفت و آمد می کردند بسازد؛ و به اجاره ی آنها واگذارد. دولت یک سالی در انجام آن تامل کرد. با اصرار سفیر روس، بالاخره محمد شاه دو ماه پیش از مرگش دست خطی در یکم شعبان 1264 به عنوان موسی خان قاجار حاکم استرآباد صادر کرد؛ مبنی بر این که ... در محل خارج از قصور، بیمارخانه ای که جای زیاده از حدود استعداد بیمارخانه نداشته باشد؛ و تصور چیز دیگر نشود؛ و استحکام آن همین قدر باشد که آن بنا را بیمارخانه توان گفت؛ به فاصله و ترکیب جای های معمولی رعیتی استرآباد که به کار سکنی دادن مریض ها بخورد؛ با اخراجات جزئی می توان ترتیب داد؛ بسازد لاغیر." (آدمیت،1323،ص.437) از این بیان، تلاش روس ها برای داشتن سرپل در ساحل جنوبی دریای خزر با هر حیله از یک سو و بیم و استیصال دربار از سوی دیگر کاملا آشکار است. تن دادن محمد شاه به خواست روس ها به گونه ای است که گویا قوای روس نه در پشت دروازه های تهران، که در ورودی کاخ گلستان صف آرایی کرده اند؛ که او مجبور است این گونه، بر خلاف میلش به حاکم استرآباد حکم نماید.
"در 1253 قیات نام، رییس جماعت ترکمن کرانه ی استرآباد، به جزیره ی چرکن دستبردی زد؛ و گروهی را اسیر کرد که برده وار بفروشد. دولت به دفع او پرداخت؛ و در ضمن از دولت روس دو کشتی خواست که به کمک بفرستد. این خواهش بدون قرار و مدار قبلی و با آشنایی به شیوه ی متجاوزانه ی روس، خردمندانه نبود. خاصه این که پیش از رسیدن کشتی های روسی، حاکم مازندران قیات و دستیاران او را سرکوب کرده بود. ایران به روسیه اعلام کردکه به کشتی های آنها نیازی ندارد؛ و لازم است آنها را از ساحل استرآباد پس بخواند. (اما)پذیرفته نشد. و چند سال بعد، در 1258 چند کشتی دیگر به دستآویز جلوگیری از تاخت و تاز ترکمنان، در کنار جزیره ی آشوراده لنگر انداختند؛ و به دنبال آن به اشغال جزیره پرداختند، چند عمارت، مریضخانه، سربازخانه و لنگرگاه بنا نمودند؛ و پنج کشتی جنگی در آنجا قرار دادند. اعتراض های پی در پی ایران بی حاصل ماند؛ و استدلال روس این بود که ما بر حسب دعوت شاه آمده ایم(!!!) و حضور آن کشتی ها در آشوراده برای دفع شر ترکمنان و حفظ امنیت منطقه ضرورت دارد."(آدمیت،1323،ص.483)
در باره ی انزلی هم اتفاق مشابهی روی داد. روس ها با تفسیر مشوش خود از عهدنامه ترکمانچای، و بهره برداری وارونه از عرف روابط بین الملل و البته تهدید نظامی، خواهان حضور کشتی های جنگی خود در مرداب و ساحل انزلی بودند. دولت ایران پاسخ مستدلی به این خواست نامشروع آنها داد؛ اما " شگفت این که آن نامه ی معتبر دولت، به دست نسلرود (صدر اعظم روسیه) نرسیده، ایران در برابر تهدید سخت سفیر روس تسلیم گردید؛ و در 26 ذیقعده 1262حاجی (میرزا آقاسی) به محمد امین خان، بیگلر بیگی گیلان و میرزا ابراهیم خان، سردار انزلی دستور داد که: هروقت کشتی های جنگی آتشی دولت بهیه ی روسیه به مرداب انزلی می آید؛ به هیچ وجه من الوجوه مانع و متعرض آنها نشوند؛ و گذارند که به انزلی و مرداب، آنها بیایند. البته آن مخدوم از قراری که نوشته شده است؛ معمول دارند. در حاشیه حاجی ( میرزا آقاسی برای تاکید و به خط خود) نیز افزود: الخاقانا، مخدوما، هروقت کشتی های جنگی آتشی دولت بهیه ی روسیه آنجا می آیند؛ کمال احترام به بیدق کشتی های آن دولت بهیه نمایند" ( آدمیت،1323،ص.493)
دخالت روسیه در امور داخلی ایران هم بسیار بی پرده اتفاق می افتاد. روسها نه تنها اعمال نظر در عزل و نصب حاکمان ایالات همجوار خود را بی محابا و با تهدید نظامی به مثابه یک حق مسلم، دنبال می کردند؛ در جانشینی شاه نیز برای خود حق رای قائل بودند؛ تاجایی که در عهدنامه ی ترکمانچای، عباس میرزا را رسما به عنوان شاه بعدی مورد حمایت قرار دادند.
میزان دخالت روس و انگلیس در امور داخلی ایران را می توان از داستان پس از مرگ محمد شاه، تا رسیدن ولیعهد به تهران پی برد. اقبال آشتیانی می گوید: امرا و متنفذین دولت، شبانه از قصر محمدیه، (محل مرگ محمدشاه، در غرب تجریش) خود را از کوچه باغ ها، به محل ییلاقی سفارت انگلیس در تجریش رساندند؛ و به اولیای سفارت گفتند: که ایشان حاضرند تا ورود ولیعهد، زمام امور دولتی را در دست گیرند؛ و پس از ورود ولیعهد خدمتگزار صمیمی او باشند؛ ولی به هیچ وجه حاضر نیستند که زیر بار امر حاجی میرزا آقاسی بروند. حتی حاضرند با سلاح و جنگ به مقابله و مقاتله با او اقدام نمایند. کاردار سفارت انگلیس به ایشان گفت: در این قضیه البته باید نظر وزیر(مختار) روسیه را نیز جلب کرد. به همین جهت امرای درباری، روز بعد با دالگوروکی هم ملاقات کردند؛ و کاغذی را به امضا رساندند؛ که ایشان به ناصرالدین میرزا، شاه جدید، صدیق و وفادار بمانند؛ و حاجی میرزا آقاسی باید به کلی از کارها کناره بگیرد؛ و نظامیانی که گرد خود جمع نموده متفرق سازد. دالگوروکی و کلنل فرنت، پس از گرفتن این کاغذ قول دادند؛ که حاجی را وادار کنند در قلعه ی عباس آباد آسوده بنشیند؛ و از تحریک و تشبث دست بردارد. چون این قرار نامه به اطلاع مهد علیا (مادر شاه) و علی قلی میرزا پیشکار او، رسید؛ مهد علیا دست خطی دایر بر عزل حاجی از صدارت صادر کرد؛ و حاجی به کلی از این بابت مایوس شد.(اقبال آشتیانی،1390،ص.79)
این حقایق تاریخی بیان گر آن است که مقارن با روی کار آمدن امیر کبیر؛ اولا: قوای نظامی ایران در برابر تجاوزات روس ها قادر به دفاع از سرزمین، جمعیت کشور و حکومت نبود؛ و گزینه های بدیل، مانند مقاومت مردمی در برابر متجاوز نیز مورد توجه قرار نداشت. ثانیا؛ دولت مرکزی در نهایت ضعف و استیصال، تمام خواسته های روس ها را به شرم آورترین نحوی می پذیرفت؛ و به ازای آن فقط امتیاز ادامه ی حکومت قاجار را دریافت می کرد. ثالثا: کاپیتولاسیون برای روس ها رسما پذیرفته شده و به تبع آن به سایر دول قدرتمند تعمیم یافته بود؛ و رابعا؛ دخالت در امور داخلی ایران آنقدر عادی شده بود که در یک معاهده نامه ی رسمی مانند ترکمانچای، جانشین شاه ایران تعیین می شود.
بریتانیا نیز به سرزمین های شرقی ایران و مجاور هند چشم داشت. اما با روش های خاص خود، که فریبکاری، نفوذ، اغواء حاکمان و تفرقه افکنی بود؛ اهدافش را دنبال و پیوسته تمامیت ارضی ایران را تهدید می کرد. انگلیس برای مستعمره ی هند، نظام دفاعی خاصی قائل بود؛ که در آن "همه ی معابر اصلی و فرعی، که دنیای خارج را به سرزمین هندوستان متصل می ساخت؛ جزو حریم دفاعی آن به شمار می رفت. این حریم به یک معنی از انتهای مرز خشکی هند در هیمالیا شروع می گردید و به تنگه ی خیبر می رسید. تمام آن منطقه ی وسیع را باید دولت های پوشالی فراگیرند. دولت هایی که هرگاه وجود طبیعی خارجی ندارند؛ باید مصنوعاً بوجود آیند ... حریم دفاعی هند مفهوم طبیعی و جغرافیایی نداشت؛ ساختگی و باسمه ای بود؛ بدین معنی که تمام معابر آن بنا بر ضرورت امنیتی، با دوز و کلک های سیاسی، از منطقه ی جغرافیایی خود منتزع شدند؛ و داخل نظام دفاعی هند قرار گرفتند ... در نقشه ی دفاعی افغانستان، هرات کلید تسخیر آن بود؛ پس می بایست از خراسان منتزع گردد؛ (آن زمان، هرات بخشی از خراسان بزرگ بود) و با قندهار و کابل مجموع واحدی را بسازند؛ و داخل حریم دفاعی افغانستان قرار گیرند."(آدمیت.1323،ص.612)
هنگامی که محمد شاه برای سرکوب کامران میرزا، حاکم یاغی هرات قصد کرد به شرق لشگر کشی کند؛ انگلیسی ها تمام تلاش خود را کردند که او را بازدارند. اما وقتی موفق نشدند؛ مک نیل انگلیسی را در اردوی شاهِ ساده اندیش ایران گماشتند؛ تا به فراخور حیله کند. زمانی که کامران میرزا (حاکم هرات) در گفتگو با حاجی عبدالصمد تصمیم گرفت تا تسلیم محمد شاه گردد؛ مک نیل که در این زمان در اردوگاه ایرانی ها حضور داشت! مخفیانه کسی را به داخل شهر محاصره شده ی هرات فرستاد؛ و او را با وعده ی دریافت کمک، از پذیرش صلح منع کرد. مک نیل سپس با رفتن به نزد محمد شاه تسخیر هرات را سبب آشفتگی در هندوستان دانست؛ و گفت: "شاه قاجار می باید به سبب اتحاد دولتین ایران و انگلیس دست از محاصره ی هرات بردارد؛ و راهی تهران شود؛ که شاه اعتنایی نکرد ... با ویران شدن بسیاری از نقاط قلعه ی هرات، مک نیل دوباره نزد محمدشاه آمد؛ و این بار ضمن درخواست سه روز آتش بس، تقاضا کرد تا وی را به هرات بفرستد؛ تا کامران (میرزا) را وادار به تسلیم کند. با موافقت محمد شاه، مک نیل همراه با مهدی خان قراپاباغ وارد هرات شد؛ و بر خلاف قول خود، کامران میرزا و وزیرش را به مقاومت تشویق نمود. و به آن ها پنجاه هزار روپیه داد؛ تا در مدت این سه روز برج و باروی شهر را مرمت کنند. همچنین به آنها گفت: اگر تا دو ماه دیگر مقاومت کنند؛ کشتی های انگلیسی با آمدن به سوی دریای عمان و حمله به فارس، شاه قاجار را وادار به عقب نشینی از هرات می کنند." (اعتضادالسلطنه،1370،ص.483) که قریب به همین ماجرا هم اتفاق افتاد؛ و شاه مجبور شد که دست از جنگ برداشته و مایوس و سرخورده به تهران بازگردد. او که پادشاه غازی (جنگجو) نامیده می شد؛ پس از این شکست، تا پایان عمر روحیه اش را باز نیافت ! در ماجرای فتنه ی آصف الدوله و طغیان سالار در خراسان هم دست پنهان و آشکار انگلیس دیده می شود؛ که ما درفصل سوم، در بحث شورش های داخلی به آن می پردازیم.
انگلیسی ها علاوه بر شرق، در جنوب کشور هم اهدافی را دنبال می کردند؛ که سلطه بر خلیج فارس مهم ترین آن ها بود. دو رویکرد اصلی آنها حضور کشتی های جنگی در خلیج فارس و سرسپرده کردن شیوخ عرب ساحل نشین از طریق پرداخت مواجب بود؛ تا علاوه بر تامین منافع بریتانیا، به امنیت کمپانی هند شرقی کمک کنند. ولایات جنوبی ایران هم همواره صحنه ی جاسوسی و نفوذ انگلیس بود؛ تا عنداللزوم به عنوان اهرم فشار علیه دولت مرکزی بکار گرفته شوند.
دخالت انگلیسی ها در امور داخلی ایران را هم به خوبی می توان از داستان پس از مرگ محمد شاه که قبلا شرح دادیم دریافت؛ لکن یکی از بارزترین نوع مداخله آنها، پناه دادن به اتباع ایران بود؛ که برای دو گروه اتفاق می افتاد. اول کسانی که با وجود صاحب منصب بودن در دستگاه حکومت، مانند میرزا آقاخان نوری، تابعیت انگلیس را می پذیرفتند؛ مواجب می گرفتند؛ و در عزل و نصب ها بی پروا مورد حمایت سفارت قرار می گرفتند؛ و هرگاه مورد تعقیب قرار می گرفتند؛ به سفارت پناهنده می شدند؛ و دیگر در امان بودند. دوم اشرار و مفسدینی بودند که پس از ارتکاب جرم، فی البداهه به سفارت پناهنده می شدند؛ و از مجازات می گریختند. این رویه در باره ی سفارت روس هم جاری بود؛ اما انگلیسی ها آنقدر افراط کرده بودند؛ که صدای طرفدارن خودشان هم درآمده بود. هاشمی رفسنجانی می نویسد: یکی از نگهبانان منافع انگلیس در ایرن اللهیار خان آصف الدله است؛ که مدتی صدر اعظم فتحعلی شاه بود. او در جنگ اول ایران و روسیه، از رساندن کمک به سپاه ایران خودداری کرد؛ در نتیجه سپاه ایران در جنگ گنجه شکست فاحشی خورد. یک سال بعد در اثر بی لیاقتی و سهل انگاری او، سپاه ایران در قلعه ی عباس آباد منهدم شد؛ و در سال 1244 هم که از طرف شاه مامور حفظ تبریز بود؛ بی کفایتی او و خیانت میرفتاح باعث سقوط تبریز شد؛ که خشم فتحعلی شاه را به جوش آورد و آصف الدوله را در ارگ تهران به توپ مروارید بست؛ و چوب زد. وزیر مختار انگلیس در باره ی چنین موجودی، طی گزارشی به وزارت خارجه انگلستان، نوشته: آصف الدوله و تمام افراد خاندان او کاملا در اختیار دولت انگلیس بوده اند؛ و من فعلا منتظر فرصتی هستم؛ که در یک ملاقات خصوصی، شاه را وادار کنم؛ که پست وزارت به او بدهد! (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.234) جالب این است که شیل این دخالت خود را خدمتی به استقلال و نیکبختی ایران می داند!
لحن انگلیسی ها مثل روس ها، با دولت ایران کاملا آمرانه بود. "در عهد حاجی میرزا آقاسی، جسارت و گستاخی نمایندگان روس و انگلیس در تهران به آن اندازه رسیده بود؛ که هر حکمی و امری داشتند؛ آن را آمرانه به او می نوشتند؛ و به دست قراول یا نوکری می دادند؛ و پیش صدر اعظم ایران می فرستادند؛ این مامور، اجازه داشت؛ که شخصا پیش صدر اعظم برود؛ و همان جا بایستد تا جوابی مساعد بگیرد." (اقبال آشتیانی،1390،ص.208) هنگامی که پس از مرگ محمدشاه، میرزا آقاخان نوری از تبعید گاهش، کاشان، خود را به تهران رساند؛ و امیر حکم کرد که باید بازگردد؛ "صاحبان مناصب سفارتخانه ی انگلیس، به میان ارگ سلطانی درآمدند؛ و در خدمت مهد علیا و ستر کبری معروض داشتند؛ که سال هاست دولت انگلیس و ایران با هم از درمودت و موالاتند؛ و سود یکدیگر را از دست نمی گذارند. ما از قِبَل دولت خود ابلاغ این خبر می کنیم که هرگز رضا نخواهیم داد کسی مانند وزیر لشگر(میرزا آقاخان) از این در (دربار) دور باشد" ! (آدمیت،1323، ص.195)
خلاصه آن که انگلستان هم به عنوان یک قدرت جهانی، بواسطه ی مستعمره ی هند، همسایه شرقی ایران محسوب می شد؛ ضمن آن که، حضور نظامی جدی در آب های جنوب داشت؛ و اهداف تجاوزکارانه ی خود را با روش های فریب کارانه و تهدید نظامی، دنبال می نمود. برای دخالت در امور داخلی ایران هم از طریق سیاسیون مواجب بگیر، ید طولایی داشت؛ به نحوی که امیر کبیر پس از روی کار آمدن، برای هر عزل و نصب و یا لغو امتیازات ناحق افراد، با وزیر مختار انگلیس اصطکاک پیدا می کرد؛ زیرا انگلیسی ها در یک دوره ی طولانی، بتدریج عوامل خودشان را در پست های دولتی و حتی اندرونی دربار گمارده بودند؛ و ابایی هم در حمایت از آنها نداشتند. کاردار سفارت انگلیس به وزارت خارجه ی کشورش می نویسد: "در ملاقات خصوصی که با مهد علیا نمودم؛ او به من اطمینان داد که دائماً به شاه تلقین خواهد کرد؛ که نظریات و راهنمایی های انگلیسی ها را بپذیرد."(اسناد منتشر شده وزارت خارجه ی انگلیس)
به هر حال مصیبت آن قدر عظیم بود که مرده شور هم به گریه واداشته بود. حاجی میرزا آقاسی در نامه ای به شاه می نویسد: " کمترین می خواستم، تا عباس آباد بروم؛ اما به واسطه ی این که جناب وزیر مختار انگلیس تشریف خواهند آورد؛ نتوانستم. نه بنده می میرم نه آنها دست می کشند؛ نه وجود مبارک صحت کامل می یابند؛ که پدر این ها را از گور در بیآورند. حالا جناب وزیر مختار دولت (انگلیس) منتظر این است که یکی از نوکرهای متشخص(مقامات) در خانه شال و کلاه کرده برود؛ عذر بخواهد؛ که چرا دیر مُلک ایران را تصرف کردید. نمی دانم مقدر چیست؟ و برای چه باید این ذلت را بکشیم؟ به سر مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی روحنا فداه و انه لقسم عظیم نزدیک است به مرگ مفاجات بمیرم. نه دنیا دارم؛ نه آخرت؛ نه آبرو. نوکر دولت روسیه مرا به قراول بیندازد؛ دیگر چیزی باقی نمانده که به سر من بیاید. لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. باری مقرر فرمایید که یکی رفته عذر بخواهد . اقلا عالی جاه شهباز خان برود. و سوار شوید بروید. می گویم من فرستادم. قبله ی عالم و عالمیان روحنا فداه استحضار ندارند" (اقبال آشتیانی،1390،ص.207)
خلافتِ از نفس افتاده
در دهه های آغازین قرن دوازده شمسی، ایران در سراسر مرزهای غرب خود و بخش هایی از سواحل غربی و جنوبی خلیج فارس با امپراتوری پهناور عثمانی همسایه بود. گستره ی این امپراتوری که مدعی خلافت رسول اعظم صلی الله علیه وآله وسلم در جهان اسلام است؛ بخش هایی از سه قاره ی آسیا، آفریقا و اروپا را در برمی گرفت. جنگ ها و درگیری های ایران و عثمانی که همزمان با قدرت گرفتن صفویه در ایران آغاز شده بود؛ با شدت و ضعف، تا انقراض این امپراتوری، یعنی پایان جنگ جهانی اول ادامه یافت؛ و دوره های آشتی و دوستی کوتاه و شکننده بود. این منازعات که با تفرقه افکنی و تحریک دو طرف از سوی غربی ها، آغاز می شد؛ تا آستانه ی منافع غربی ها پیش می رفت؛ و آنگاه با وساطت همان ها موقتاً خاتمه می یافت. عامل اصلی این برادر کشی ها اراده ی صلیبی بود؛ تا دولت های اسلامی به خود مشغول گردند؛ و تضعیف شوند؛ ولی بهانه ی ظاهری، رویدادهایی بود که در مسیر کاروان های زیارتی و یا در اماکن مقدس، بویژه مدفن شریف امامان شیعه علیهم السلام، در عراق روی می داد؛ که شرح آن بسیار رقت انگیز و از حوصله ی این بحث خارج است. مصادیق بسیاری وجود دارد که سفرا، میسیونرها، مستشاران و سرسپردگان دولت های اروپایی، بویژه بریتانیا، که تعدادشان در دربار ایران و دارالخلافه ی عثمانی کم نبود؛ فتنه ای بپا می کردند و یا در آتش نزاعی که در گرفته بود می دمیدند؛ و از فرو کش کردن آن ممانعت می کردند. تعرض به جان، مال و ناموس زائران و ایجاد ممنوعیت و محدودیت برای زیارت، حربه ای بود که اختصاص به عثمانی ها داشت؛ اما تعرض به سرحدات، تحریک طوائف مرز نشین، پناه دادن به یاغیان، بویژه شاهزادگان مدعی سلطنت، روش هایی بود که دوطرف برای دشمنی با دیگری از آن بهره می جستند.
ازسوابق می گذریم و از بیان آدمیت، به آخرین دوره ای که به صدارت امیر منتهی شد؛ می پردازیم: در سال 1250(ه.ق) قافله ای از تجار ایرانی را در خاک عثمانی غارت کردند؛ و کالای شان را به یغما بردند. در 1251 ایلات مرزنشین عثمانی، خوی و قطور را به باد چپاول دادند. سال بعد به فرمان والی رواندوز، اطراف اورمیه مورد تاراج واقع شد. از همه بدتر داستان یورش علیرضا پاشا حاکم بغداد به محمره به سال 1253 بود. این قضیه اهمیت سیاسی خاص دارد؛ زیرا در زمان لشگرکشی محمدشاه به مرزهای شرقی ایران و در گرمگاه محاصره ی هرات (که شرح آن پیش تر آمد) رخ داد. گویی پیوستگی خاصی میان لشگرکشی ایران به سرحد خراسان و حمله ی عثمانی ها، به محمره وجود داشت. هنری الیس وزیر مختار انگلیس، در تهران، ضمن نامه ی 26 آوریل 1836 (دهم محرم 1253) به پالمرستون (وزیر خارجه ی انگستان)، راجع به تصمیم عزیمت محمدشاه به سوی هرات می نویسد: «آرام بودن مرزهای جنوبی و غربی ایران، مایه ی دل آسایی و آزادی شاه و تقویت اوست؛ که به هر طرف برود و به خاطر جمعی عمل نماید ...» به حقیقت وزیر مختار سرود یاد مستان می دهد. لاجرم سپاهیان علیرضا پاشا به محمره هجوم آوردند؛ مردمی را کشتند؛ متاع بازرگانان را از انبارها به چپاول بردند؛ زنان را به اسیری گرفته؛ و پیروزمندانه به بغداد بازگشتند. دولت ایران توسط نماینده اش میرزا جعفرخان مشیرالدوله از دولت عثمانی ادعای خسارت و ترضیه نمود. پاسخ عثمانیان این بود: «بندر محمره از توابع بصره و بغداد و مُلک ماست و رعیت خود را تنبیهی کرده ایم؛ اگر ثابت کردید که محمره از ایران است؛ آنگاه از ترضیه گفتگو کنید«(آدمیت،1323،ص.68) باری این کشمکش ها ادامه داشت و با تضعیف دولت مرکزی عثمانی و نابسامانی گستره ی امپراتوری، از جهاتی تشدید شد؛ چون قدرت های محلی و ایلات مرزنشین از این فرصت برای ناامن سازی استفاده کرده و به مرجعی هم پاسخ گو نبودند.
کنفرانس ارزنه الروم نقطه ی عطفی در روابط ایران و عثمانی شد. در این کنفرانس، از قضا و در پی بیماری میرزا جعفرخان مشیرالدوله نماینده ی ایران، میرزا تقی خان (امیر کبیر) تمشیت آن را به عهده گرفت. این کنفرانس که علاوه بر طرف ایرانی و عثمانی نمایندگانی از دو دولت روس و انگلیس در آن حضور داشتند؛ به جهت پایداری امیر، بر منافع ملی ایران چهار سال به طول انجامید؛ تا مبنایی برای روابط منطقی تر بین دو دولت و تثبیت حقوق ایران گردد. اما عثمانی های رو به افول اراده و توانایی اجرای آن را نداشتند.
شورش های داخلی
همان طور که پیش تر گفتیم؛ در الگوی امپراطوری، گستره ی کشور، بسته به میزان غلبه ی قدرت مرکزی است. با ضعف این قدرت، دو نوع آشفتگی بوجود می آید؛ نخست این که: فرمانروایان ولایات، با آن که منصوب امپراتور، شاه، سلطان یا خلیفه هستند؛ طغیان می کنند؛ کوس استقلال می زنند؛ و یا به قدرت های مجاور می پیوندند. و دوم این که با از دست دادن حمایت قدرت مرکزی، مغلوب مخالفین خود می شوند. این دقیقا همان شرایطی است که در سال های پایانی سلطنت محمد شاه رخ داد و همزمان با مرگ وی اوج گرفت. شکست های مکرر در جنگ با روس ها، درگیری های فرسایشی و بی حاصل با عثمانی ها، ناکامی در تسلط بر هرات، با خدعه ی سفارت انگلیس و بازگشت سرخورده ی محمد شاه از این لشگرکشی که شرح آن آمد؛ تحت الحمایگی آشکار و پنهان بسیاری از رجال سیاسی به دو قدرت روس و انگلیس، آشفتگی دربار، تا جایی که ملکه متهم به فساد می شود؛ و بالاخره بیماری محمدشاه، قدرت قاجار را به نازل ترین سطح ممکن کاهش داد؛ و تنها دلیل بقاء این سلطنت فرسوده، علاقه ی مشترک روس و انگلیس به وجود یک دولت ضعیف در تهران بود؛ تا بتوانند بی اندک هزینه ای حد اکثر امتیازات را کسب نمایند؛ که چنین هم شد. بنابر این در آستانه ی جلوس ناصرالدین شاه بر تخت، برخی حاکمان طغیان کرده و یا مترصد آن بودند و برخی دیگر در برابر شورش ها ناگزیر از هزیمت شده بودند.
آدمیت می گوید:" با مرگ محمدشاه، بیشتر ولایات را آشوب فرا گرفت؛ در پیدایش این آشفتگی عمومی، بی گمان سوء سیاست حاجی میرزا آقاسی خیلی تاثیر داشت. شورش هایی که در آن اوان برپا شدند؛ اینها بودند: فتنه ی آقا خان محلاتی، سرکشی سیف الملوک میرزا، پسر اکبر میرزای ظل السلطان در قزوین، شورش مردم بروجرد بر جمشیدخان ماکویی، طغیان اهالی کرمانشاه بر محبعلی خان ماکویی، انقلاب کردستان و عصیان رضا قلی خان اردلان بر خسروخان گرجی والی و علی خان سرتیپ قراگوزلو، شورش فارس به سرکردگی رضای صالح بر حسین خان نظام الدوله، بلوای کرمان و نزاع فتحعلی خان بیگلربیگی با عبدالله خان صارم الدوله، طغیان اشرار یزد علیه دوستعلی خان، حاکم آنجا، غوغای اصفهان، شورش خوانین بختیاری و طوایف کرد، فتنه ی شیخ نصر، حاکم بندر بوشهر، انقلاب حاکم بندرعباس، خودسری قبائل بلوچ در سیستان و بلوچستان، و از همه مهم تر فتنه ی سالار بود؛ که از زمان محمد شاه در خراسان آغاز گشته و روز به روز سهمناک تر می گردید." (آدمیت،1323،ص.233)
هاشمی رفسنجانی نیز قریب به همین توصیف را از آستانه ی صدارت امیر دارد. او می گوید: در مرکز، دارودسته ی آصف الدوله و جمعیت آذربایجانی ها به رهبری صدرالممالک و جمعیت طرفدار آقاسی برای کسب قدرت در دربار، به جان هم افتادند. مردم کرمانشاه علیه محبعلی خان ماکویی حاکم شهر شوریدند؛ و او با عده ی معدودی به منظور پناه بردن به شاه به آذربایجان گریخت. در بروجرد، مردم علیه جمشید خان ماکویی شوریدند؛ و او عریان گریخت؛ و با لباس درویشی خود را به تهران رساند. رضاقلی خان حاکم سابق کردستان که مدتی قبل توقیف ودر تهران زندانی شده بود؛ از زندان گریخت و به میان افواج سربازان گروس رفت؛ و با حکومت کردستان به نبرد پرداخت. خسرو خان گرجی حاکم کردستان که تاب مقاومت نیآورد؛ در قلعه ی سنندج متحصن شد. محمد قلی خان شقاقی که سیصد سرباز از حکومت در اختیار داشت شورید؛ و با پانزده هزار نفر به شیراز حمله کرد؛ و از داخل شهر هم حاج قوام کلانتر علیه حاکم به او پیوست. قوام الدین بهبهانی در قلعه ی گل و گلاب سنگر گرفت؛ و با عده ای از شیوخ عرب علیه دولت هم پیمان شد. فرماندار بوشهر، با تحریک کنسول انگلیس علم مخالفت با حکومت مرکزی را برداشت. در کرمان فضل علی خان، حاکم شهر، برای سرکوبی یاغیان میان راه یزد و کرمان رفته بود؛ که مخالفانش شورش کردند؛ و باهمکاری فرمانده هنگ سربازان قراچه داغی نیروهای دولتی را شکست دادند؛ و حاکم کرمان به کبوتر خان گریخت. شیخ سیف حاکم بندر عباس به تحریک امام مسقط در صدد جدا کردن شیخ نشین های خلیج فارس از زیر نفوذ ایران برآمد. در یزد مردم علیه دوستعلیخان فرزند حاکم که خودش در تهران بود شوریدند و او گریخت.(هاشمی رفسنجانی،1346،ص.62-64 )
اما در این میان، یاغی شدن سالار، حاکم خراسان، شاید مهم ترین شورش داخلی این دوره به حساب آید. دلایل آن هم روشن است. اول اینکه: مشهد در زمره ی مهم ترین شهرهای کشور، مدفن شریف امام هشتم شیعیان و طبعا محل آمد و شد بسیاری از ایرانیان و غیرآن بود؛ دوم این که ولایات هرات، قندهار و کابل به نوعی جزئی از خراسان بزرگ به شمار می آمد؛ و وضعیت مشهد بر آنها تاثیر تعیین کننده داشت؛ انگلستان هم ترجیح می داد در این مناطق که همسایه ی هندوستان بودند؛ دولت مقتدری حاکمیت نداشته باشد. بنابر این از شکل گیری حکومت های ضعیف و بی ریشه استقبال می کرد. سوم این که تمامی تلاش های محمدشاه برای فرو نشاندن این شورش ناکام مانده و سالار به سمبلی برای یاغی گری و الگویی برای دیگر فرمانروایان تبدیل شده بود. چهارم و مهم ترین دلیل این که فتنه ی سالار، ریشه های عمیق سیاسی داشت. سالار، فرزند اللهیارخان آصف الدوله بود؛ که خود از قاجار و عمیقا تحت حمایت انگلیس بود. آصف الدوله به سبب خیانت هایی که کرده بود؛ تقریبا از ایران گریخته و در بازگشت از حج در بغداد سکنی گزیده و از کنسولگری انگلیس مستمری دریافت می کرد؛ و سفارت انگلستان برای بازگردندن او به صدارت تلاش بسیار می نمود؛ و خودش کم و بیش هوای سلطنت هم داشت. بنابر این هدف اصلی غائله ی مشهد تصاحب قدرت در تهران بود.
دیگر رویداد بسیار مهم امنیتی این دوره، فتنه ی دینی و سیاسی بابیان است؛ که از حدود سال 1240قمری آغاز شده و مقارن با روی کارآمدن امیر به اوج خود می رسد. دو نکته در مرور تاریخ این فرقه جلب توجه می کند که حائز اهمیت است: نخست، حمایت پنهان و آشکار سه دولت انگلستان، روسیه و حتی عثمانی از این جریان و دوم تساهل مشکوک حکومت در مواجهه ی با آن است؛ که شائبه ی نفوذ بابیه در دربار و رجل سیاسی را به ذهن متبادر می کند. "پس از آن که سید باب از مکه بازگشت؛ (با توجه به ادعای مهدویت، او به مکه رفته بود تا ظهور کند!) به امر حسین خان نظام الدوله حکمران فارس، او را از بوشهر به شیراز آوردند؛ در مجلس علمای آنجا اظهار عجز و ناتوانی کرد؛ در بالای منبر نیز ادعای خود را انکار و استغفار نمود. مدتی به گوشه ی انزوا خزید؛ تا این که منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان او را به آنجا آورد؛ چند ماهی را به آسودگی گذراند. پس از مرگ معتمدالدوله علمای اصفهان شرحی به دربار نگاشتند؛ و سیاست سید باب را خواستار شدند. میرزا آقاسی، صدر اعظمِ صوفی مشرب، سخت نگرفت؛ و نوشت دعوی شخص شیرازی از آثار نشئه ی حشیش است ... ومن فکری که برای سیاست او کرده ام این است که او را به ماکو بفرستم" (آدمیت،1323،ص.445) این تساهل مشکوک، از صدر اعظمِ متمایل به شیخیه، یعنی فرقه ای که خاستگاه بابیان است؛ و امثال آن، زمینه ای برای رشد بابی گری در ایران شد؛ به نحوی که در واپسین سال های سلطنت محمد شاه، آنان در بسیاری از نقاط کشور، بویژه در مازندران به سرکردگی ملاحسین بشرویه و در زنجان به سرکردگی ملا محمد علی زنجانی معروف به حجت، آمادگی برپا ساختن آشوب داشتند. دوماه قبل از مرگ محمد شاه، رویارویی نظامی بابیان با قوای نظامی در قلعه ی طبرسی مازندران درمی گیرد؛ و قوای دولتی نمی توانند آنها را سرکوب کنند؛ و والیان مازندران یکی پس از دیگری از صحنه ی رویارویی می گریزند؛ و همین واقعه، بابیان را در سراسر کشور تشجیع و ترغیب به درگیری با قوای دولتی و توهم تشکیل حکومت جهانی می کند. شرح این وقایع از آنجا که در زمره ی مهم تر ین رویدادهای حوزه ی امنیت داخلی در عصر امیر است در بخش های بعد خواهد آمد.
خلاصه آن که با مرگ محمدشاه، شیرازه ی ثبات و امنیت داخلی کشور که به مویی بند بود؛ پاره می شود؛ و از تهران تا اقصی نقاط شرق و غرب کشور، گرفتار آشوب و بلوا می گردند؛ و تقریبا می توان گفت در این زمان، بجز تبریز ولایتی نیست که به سامان باشد.
مشروعیت و کارآمدی
سلسله ی قاجار، لااقل تا پایان دوره ی محمدشاه که زمان مورد نظر ماست؛ با بحران جدی مشروعیت روبروست. پیشینه ی تاریخی ملت ایران، با سلطنت خاندانی سربرآورده از شرایط آشوب و هرج و مرج، و بی ریشه، تناسبی نداشت. الگوی موروثی سلطنت بین پادشاهانی که بعضا از صلاحیت های اولیه برخوردار نبودند؛ مانند آغا محمدخان که به اتهام تعرض به ناموس ولی نعمت خود اخته شده بود و یا محمد شاه که در حفظ ناموس خود ناتوان بود؛ (هاشمی رفسنجانی،1346،ص45) با پیشینه ی فرهنگ ایرانی- اسلامی ملت ایران سازگار نبود.
آغا محمدخان با قدرت نظامی توانست حکومتی در ساری تشکیل دهد؛ و سپس مرکزیت آن را به تهران منتقل کند. او تقریبا در تمام طول حکومتش به سرکوب قدرت های محلی و مقاومت های باقیمانده از خاندان های افشار و زند مشغول بود؛ و در این میان دست به کشتارهای وسیعی در اقصی نقاط ایران زد. شاید عجیب به نظر آید؛ ولی آغامحمدخان، تصاویری از چنگیز خان و تیمور خان مغول را به دیوار اتاق خود می آویخته است. او در نامه ای که سعید نفیسی آن را در کتاب تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران نقل می کند؛ آورده است: " طوایف ترک و مغول که در ایران بسر می برند بایستی دست اتحاد به یکدیگر دهند؛ تا خود ایرانیان نتوانند به سلطنت برسند؛ و زمام امور را در دست گیرند" ! (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.42) رفتار آغامحمدخان با جان، ناموس و اموال مردم، در شیراز و کرمان و تفلیس نیز در ردیف جنایات مغول است. به هر حال او فرصتی برای مشروعیت بخشی به سلطنت قاجار نیافت. اما برادر زاده و خلف او یعنی فتحعلی شاه که وارث تاج و تخت او در تهران بود؛ مشروعیت سازی برای سلطنت خاندان قاجار را بر اساس اندیشه ی سیاسی خود در اولویت قرار داد. فتحعلی شاه گروهی را مامور کرد تا برای کسب مشروعیت، شجره نامه هایی را جعل نمایند؛ که نسب او را به مغول برساند ! بر این اساس بود که نویسندگان قاجاری نوشتند:" ... سرتاق نویان ابن سابا نویان بن جلایر بن نیرون جد بزرگ قاجارها در راس قوم خود همراه هلاکوخان از مغولستان عازم ایران شد. او یکی از سپهسالاران هولاکوخان بود؛ که در زمان اباقاخان به منصب اتابکی ارغون رسید؛ و به حکومت ولایتی منصوب شد. قاجار نویان فرزند سرتاق در سال 694 قمری و 1294 میلادی جای پدر را گرفت؛ و غازان امارت و حقوق پدر را به وی بازگرداند. قاجارها از نسل این آخری هستند. در قرن هشتم قمری شاخه ای از قاجار ها به شام کوچیدند؛ و یکی از طوایف آنها سلسله جلایریان را تاسیس کرد. بعدها در لشگر کشی تیموربه شام وی قاجارها را به ایران برگرداند؛ و آنان در آذربایجان ساکن شدند و ..." (آقازاده،1396،ص.109) صرف نظر از درستی یا نادرستی این شجره نامه، این روایت بیانگر رویکرد قاجار به حکومت و مشروعیت، آن هم در عصری است که دولت های ملی یکی پس از دیگری شکل می گرفت؛ اما آنها همچنان در حال و هوای تشکیل امپراتوری، با غلبه نظامی بر اقوام دیگر هستند؛ و از این که خود را غیر ایرانی و مهاجم بدانند؛ ابایی ندارند. از این رو سعی می کنند؛ نسب خود را به چنگیز خان مغول برسانند؛ و انتساب خود به یک قوم غالب، ولو بیگانه، مهاجم و خونریز را موجب ارتقاء مشروعیت خود می دانستند. بنابر این نمی توان انتظار داشت سلسله ای که خودش را ایرانی نمی داند؛ مردم آن را ایرانی بدانند.
کارآمدی حکومت نیز در سال های پایانی سلطنت محمد شاه در پایین ترین سطح خود قرار دارد. شکست مکرر در جنگ ها، از دست رفتن سرزمین های گسترده، پذیرفتن عهدنامه های ذلت بار، دخالت های تحقیر آمیز دولت های بزرگ در امور داخلی کشور و بی پاسخ ماندن یاغی گری ها که شرح آن رفت؛ برای اثبات این ادعا کافی است. مهم ترین عامل این آشفتگی ها بی کفایتی مثال زدنی محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی، صدر اعظم است؛ که در اینجا به مصادیقی از آن اشاره می کنیم:
اعتمادالسلطنه با آنکه در مجموع، نگاه مثبتی به حاجی میرزا آقاسی دارد؛ اقرار می کند که: "خویشاوندگرایی یکی از جنبههای بارز حیات سیاسی حاجی به شمار میرفته است. حاجی که خود اهل ماکو بود؛ دست اهالی آذربایجان و به ویژه مردم ماکو را در امور دولتی باز گذاشت؛ و نظامیان و غیر نظامیان ماکویی به مال و ناموس مردم رحم نمیکردند؛ و دست به کارهای خلاف شرع میزدند. خود میرزا آقاسی گرچه آدم متشرعی بوده، اما چون به حمایت جماعت ماکوئی احتیاج داشت؛ از خلافکاری های این گروه چشمپوشی میکرده است. از نظر سیاسی، میرزا آقاسی در کشورداری بیکفایت بود؛ و در سوال و جواب با سفرای خارجی دچار اشتباه میشد؛ و از شیوه مذاکره در مسائل سیاسی بیاطلاع بوده است. (اعتماد السلطنه،1349،ص.۸۲) البته معلوم نیست که اعتمادالسلطنه از کدام تشرع حاجی سخن می گوید؛ که با خویشاوندگرایی و تعرض ایشان، به جان و مال و ناموس مردم، سازگاری دارد. وانگهی کدام انسان متشرعی وقتی کفایت کاری را ندارد آن را می پذیرد؛ که یک ملت بزرگ این طور مضحکه ی اجانب شود. جمله ی معروف او در باره ی حقوق ایران در دریای خزر بیانگر شمه ای از این بی کفایتی است؛ که گفته بود: "ما چه احتیاجی به آب شور داریم" (بینا،1383،ص.165) و یا این که ما کام شیرین دولت را برای مشتی آب شور( حق بهره برداری از خزر) تلخ نمی کنیم" (مکی،1323،ص.142) ارسال رونوشت نامه هایی که به زیر دستانش می نوشت؛ برای سفارت روس و انگلیس به قدری مفتضح بود؛ که با وجود فضای خفقانی که حاجی برای اظهار نظر زیردستانش به وجود آورده بود؛ در ماجرای کنفرانس ارزنه الروم مورد تذکر میرزا تقی خان قرار گرفت. او حتی نامه های بسیار مهم را نمی خواند. بعد از مرگ محمدشاه و رفتن حاجی به کربلا، بیشتر نامه های امیر به حاجی که از ارزنه الروم ارسال کرده بود را سر به مهر و نگشوده یافتند! (آدمیت،1323،ص.79)
آقاسی نیز مانند شاهان قجر برای غیر ایرانی نمایاندن خود تلاش می کند. در نامه ای که در کتابخانه ی ملی فرانسه موجود است؛ او به مسیو ف.کلمباری از اعضای سفارت فرانسه مینویسد. "اولا من رعیت دولت فخیمه روسیه هستم؛ و ثانیاً در دولت علیّه ایران، نوکر و صاحب مواجب و وظیفه نبودم. اخلاصی به سلطان مبرور مغفور (محمدشاه) طاب ثراه داشتم؛ و ایشان با زور التفات و مرحمت مرا نگاه داشتند." شاید به همین سبب است که "در زمان وی، چیرگی اعضای روس در دربار دولت ایران به حدی بود؛ که هر مکتوبی که از سفیر روسیه جهت صدر اعظم میآورند؛ حامل مکتوب، (نامه رسان سفارت) در هر موقعی که بود؛ میبایست شخصاً مکتوب را به صدراعظم داده و بلافاصله جواب دریافت نماید." (مکی،۱۳۲۳،ص.۶۲ )
جان کلام را در این خصوص نگارنده ی کتاب سیاستگران دوره قاجار گفته است که: "در بین دو صدر اعظم برجسته و بزرگ و مهم تاريخ ايران، يعني قائم مقام فراهاني و اميركبير، يك صدر اعظم خل و چل و دست نشانده انگليس قرار دارد؛ كه در تاريخ كمتر از او ياد مي شود؛ و اگر ياد مي گردد؛ از خل بازيها، جوكها، و خرافه پرستي اش سخن مي رود. اين شخص ابله، حاج ميرزا آقاسي، صدر اعظم محمدشاه قاجار است. كسي كه از مخالفان سرسخت قائم مقام فراهاني بود؛ و وقتي كه قائم مقام در تلاش و تدبير گشودن گره فرو بسته اوضاع خراب و آلوده ايران بود؛ ميرزا آقاسي در اندرون دربار محمدشاه به تحميق و تحريف خلق مي كوشيد؛ و بساط فال گيري و رمالي داير نموده، سر كتاب باز مي نمود؛ و كف مي ديد؛ رمل مي انداخت؛ ماسه مي كشيد؛ و به زنهاي حرم دعاي سفيدبختي و آبستني مي داد؛ و عزيمه مي خواند؛ جن حاضر مي كرد؛ و از قائم مقام بد مي گفت؛ و نمامي مي كرد." (خان ملک ساسانی، 1338)
محمد شاه هم در مسلک درویشی، خود را مرید حاج میرزا آقاسی می دانست. در واقع در دوران سلطنت او، حاجی شخص اول مملکت بود. این تعبیری بود که خود حاجی بکار می برد. شاه او را با عناوینی مانند: جناب حاجی سلمه الله تعالی، جعلت فداک، روحی فداک، جناب روح پاک خطاب می کرد. "حاجی ذهن خرافی محمدشاه را مال خود کرده بود؛ و غیر از مقام پیر و مرشدی در نظر شاه، کراماتی نیز بر ذهن شاه حک کرده بود. از پیش گویی کلی و بی خاصیتش در خصوص به سلطنت رسیدنش، که ظاهرا در مورد چند شاهزاده ی دیگر هم صورت گرفته بود ... (تا این که) وقتی کاری برای پای علیلش از سوی حاجی انجام نمی شد؛ مانند هر مرید غیرعاقل سرسپرده ای، به حدیث نفس و خودالقایی مبادرت می جست؛ که این درد پای مرا حاجی نمی خواهد خوب شود؛ از برای این که این زحمت ها را در دنیا بکشم و در آخرت( بهشت) بهتر بروم؛ اگر حاجی بخواهد خوب خواهد شد. به این واسطه ها نیز دین عظیمی از حاجی بر گردن خویش می شناخت؛ که با تقدیم صدارت ایران و تثبیت مادام العمری آن به وی بخشی را جبران می کند." (جلالی،بی تا،ص. 24)
در یک نگاه، آنچه از ایرانِ عصر محمدشاه تصویر می شود؛ شاهی درویش مسلک و علیل، صدر اعظمی بی عقل، مستبد و حقه باز و مملکتی آشفته، ویران و ذلیل است.
پیآمدهای امنیتی معاهدات
به هیچ روی نمی توان پیآمدهای امنیتی دو عهدنامه ی گلستان و ترکمانچای را بر دوره صدارت امیر نادیده گرفت. تعهدات ایران در این دو عهدنامه بزرگترین عامل محدود کننده ی امیر در اصلاحات همه جانبه اش، بویژه در حوزه های سیاسی و امنیتی بود. این معاهدات زیان های مادی و معنوی بسیاری برای ایران داشت؛ که برخی از آنها تا امروز ادامه دارد. از دست رفتن یک هفتم از سرزمین کشور، فقط بخشی از خسارت های مادی وارده بود؛ که متوجه تمامیت ارضی ایران شد. در حالی که این معاهدات لطمات مادی دیگر و آسیب های غیر مادی بسیاری نیز بر ملت ایران تحمیل نمود. مهم تر از سرزمین، جمعیتی بود؛ که در این مناطق سکنی داشتند؛ و عمدتا مسلمان بودند. گرچه غیر مسلمانان نیز خود را ایرانی می دانستند؛ و با وجود ظلم شاهان و آشفتگی اوضاع کشور، باز هم ترجیح می دادند ایرانی بمانند؛ ولی به یکباره تبعه ی روس شدند. آنها تا سال ها، هر گاه فرصتی می یافتند(مانند انقلاب بلشویک ها) به امید بازگشت به دامان وطنِ آباء و اجدادی خویش، دست به هر تلاشی می زدند. با آن که عدد دقیقی از این جمعیت در دست نیست؛ ولی به قرینه می توان گفت: از آنجا که مناطق جدا شده در زمره ی سرزمین های حاصلخیز و پرتراکم کشور بوده است؛ قطعا جمعیت آن بیش از یک هفتم کل جمعیت ایران بوده است.
علاوه بر تمامیت ارضی و جمعیت کشور، مفاد این معاهدات؛ بویژه ترکمانچای، ثُلمه به استقلال کشور بود. در وهله ی اول، پذیرفتن حضور نظامی انحصاری روس ها در دریای خزر بود؛ که به منزله ی بی دفاع شدن کشور و اتباع ایران، در دریا و سواحل و مبسوط الید بودن روس ها در هر تجاوزی به شمار می آمد؛ که پیآمد آن را در ماجرای آشوراده و بندرانزلی شاهد بودیم؛ و شرح آن آمد. دوم این که، تعیین شاه آتی ایران در یک قرارداد بین دولتین، آن هم به خواست طرف ایرانی، آسیب مهمی بود؛ که متوجه استقلال ایران می شد. اگرچه تا پیش از این هم دول قدرتمند در عزل و نصب ها، بویژه در ولایات مرزی دخالت می کردند؛ ولی این اولین باری بود که دولت ایران رسما تایید شاه آینده از سوی بیگانه را می پذیرفت؛ و حتی آن را درخواست می کرد. و بالاخره سوم، امتیاز کاپیتولاسیون برای اتباع روس بود؛ که برای اولین بار در چارچوب عهدنامه ترکمانچای به امضای دولت ایران می رسید؛ که بعد هم بر اساس قاعده ی دول کامله الوداد به انگلیسی ها تعمیم یافت.
با آن که یکی از دلایل شکست ایران در جنگ با روس ها، خالی بودن خزانه ی کشور و ناتوانی دولت، حتی در تامین قوت سربازان بود؛ و طرف خسارت دیده در جنگ ایران بود؛ نه روسیه؛ چرا که جنگ در خاک ایران واقع شده بود. با این حال پذیرفتن پرداخت ده کرور تومان خسارت به طرف روسی، برای نابودی دولت ورشکسته ی ایران کافی بود. شاهد ادعا خالی بودن خزانه، استقراض از حاج شیخ کاظم، تاجر تبریزی، برای رساندن ولیعهد به تهران است؛ هنگامی که خبر مرگ محمد شاه به تبریز رسید. (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.47)
پیآمدهای زیان بار غیر مادی این دو عهدنامه نیز اهمیتش کمتر از جنبه های مادی آن نیست. گستاخی دول بزرگ برای دست اندازی به سرمایه ها و منافع ملی ایران، تحقیر ملت ایران، وحتی شاه و صدر اعظم از سوی آنان، رواج سرسپردگی وقیحانه ی رجال سیاسی، به نحوی که دو صدر اعظمِ قبل و بعد از امیر، خودشان به صراحت دارا بودن تابعیت روس و انگلیس را اظهار نمودند. و بالاخره تضعیف روحیه و ناامیدی مردم از مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی، از نتایج این دو معاهده ی ننگین تاریخ ایران است.
***
آنچه وصف شد؛ ویرانه ای بود که امیر از حاج میرزا آقاسی به ارث برد. کشوری با برجسته ترین موقعیت ژئوپلتیک، ثروت های فراوان خدادادی و هزاران سال سابقه ی تاریخی، و خاستگاهِ الگوهای تمدن بشری مانند: فردوسی، بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، فارابی، ابو ریحان بیرونی، زکریای رازی، حافظ، سعدی و ملاصدرا که اینک، استقلال، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی آن به شدت آسیب دیده بود؛ و امنیت داخلی اش در وضعیت بحرانی قرار داشت. اما امیر هرگز به گذشته نپرداخت؛ و هیچ گاه، کسی را مذمت نکرد. او که پخته ی عبرت پیشینیان بود؛ نیک می دانست که فرصت زیادی ندارد؛ و فقط به آینده ی ایران و ایرانی می اندیشید.
منابع:آدمیت، فریدون(1323). امیر کبیر و ایران، چاپ هفتم. تهران: انتشارات خوارزمی.آقازاده،جعفر(1396). اقدامات فتحعلی شاه قاجار برای کسب مشروعیت سیاسی بر اساس روش های جاری در دوره ی اسلامی. فصلنامه ی پژوهش های تاریخی،33، 107-126.اقبال آشتیانی، عباس(1390).میرزاتقی خان امیرکبیر،چاپ دوم. تهران: انتشارات نگاه.اعتمادالسلطنه، محمد حسن خان. به اهتمام مشیری، محمد(1349).صدرالتواریخ، شرح حال صدر اعظم های پادشاهان قاجار. تهران:انتشارات وحید.اعتضادالسلطنه،علی قلی میرزا،به اهتمام کیانفر، جمشید،(1370). اکسیرالتواریخ. تهران:ویسمن.بینا، علی اکبر(1383).تاریخ سیاسی و دیپلوماسی ایران، جلد یک.تهران:دانشگاه تهران.جلالی، محمد رضا(). رفتارشناسی مناسبات محمدشاه و حاج میرزا آقاسی در صحنه ی سیاست ایران. فصلنامه ی علمی تخصصی تاریخ،5، 24-40خان ملک ساسانی، احمد(1338). سیاستگران دوره ی قاجار.تهران:انتشارات بابک.غرایاق زندی،داود(1387). مفهوم امنیت در قالب گونه های مختلف دولت؛قبیله، دولت شهر، امپراتوری و دولت مدرن. فصلنامه مطالعات راهبردی،42، 721-755 .لسان الملک سپهر،محمدتقی،به اهتمام کیانفر،جمشید(1377).ناسخ التواریخ(تاریخ قاجاریه)،جلد سوم. تهران: انتشارات اساطیر.مکی، حسین(1323). زندگی میرزا تقی خان امیر کبیر.تهران انتشارات علمی.هاشمی رفسنجانی، اکبر(1346). امیرکبیریا میرزا تقی خان فراهانی، قهرمان مبارزه با استعمار. تهران:انتشارات فراهانی. هدایت،رضاقلی خان(1329).روضه الصفای ناصری، جلد نهم، چاپ اول. تهران: اساطیر.