تحلیل در فرهنگ فارسی عمید، «اسم مصدر عربی و به معنی حل کردن، گشودن»؛ و در فرهنگ معین به معنی «حل کردن و تجزیه کردن» آمده است. اگر تحلیل را مترادف analysis بدانیم، فرهنگ وبستر آن را «بررسی دقیق هر چیز پیچیده به منظور درک ماهیت آن، یا تعیین ویژگی های اساسی آن» و فرهنگ کمبریج معنی آن را «مطالعه یا بررسی دقیق چیزی به منظور کشف یا درک بیشتر در مورد آن، یا نظر و قضاوت شما پس از انجام این کار» تعریف کرده اند. در دایره المعارف فلسفه استنفورد آمده است: « analysis فرآیند شکستن یک موضوع یا ماده پیچیده به بخشهای کوچکتر، به منظور دستیابی به درک بهتر از آن است. این تکنیک از قبل از ارسطو در مطالعه ریاضیات و منطق به کار گرفته شده است؛ اگرچه تحلیل به عنوان یک مفهوم رسمی پیشرفت نسبتاً جدیدی است.»
تحلیل اطلاعاتی علم یاهنر
چالش بر سر این که تحلیل اطلاعاتی یک علم یا هنر است؛ طولانی و گسترده است. گروهی مانند واشنگتن پلات تحلیل اطلاعاتی را از جنس روش علمی می دانند. او می گوید: «روش به اصطلاح علمی معانی مختلفی برای افراد مختلف دارد. ولی ویژگی های اولیه تا حدود زیادی مشابه هستند. این ویژگی ها عبارتند از: جمع آوری داده ها، ایجاد فرضیه، و رسیدن به نتیجه بر اساس پیش بینی که می توان آن را به عنوان منابع قابل اعتمادِ پیش بینی به کار گرفت.» (معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 75) آر ای رندوم برآنست: «تنها کنش معتبر اطلاعاتی بر روش علمی استوار است. که به صورت ویژه در علوم اجتماعی به کار می رود.»(معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 75) اما این نگرش مطلق گرایانه پوزیتیویستی منتقدان جدی دارد؛ گری بری معتقد است:«تحلیل اطلاعاتی علم نیست؛ زیرا مانند آزمایش های علمی قابل تکرار و تقلید نیست.« (معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 77)
«شاید دشوارترین مانع روش شناختی که باید در تحلیل اطلاعاتی بر آن فائق آمد این واقعیت باشد که تحلیل گر اطلاعاتی با اطلاعاتی سروکار دارد که اساسا نمونه خطاپذیر هستند؛ و (اغلب) بر پایه فرصت طلبی به دست آمده اند؛ تا طرح تحقیقاتی بزرگ. همچنین اغلب هیچ راهی وجود ندارد که تعیین کنیم نمونه به دست آمده تا چه اندازه نماینده کل جمعیت است.» (معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 79)
از سوی دیگر عده معتقدند تحلیل اطلاعاتی از جنس هنر است. «بر اساس نظر رابرت فولکر برخی افراد استدلال می کنند که تحلیل کیفی اطلاعاتی به جای دنبال کردن روش ساختارمند علمی هنر است. زیرا بر اساس غریزه، آموزش و تجربه، فرآیند درونی را دنبال می کند؛ یا همان طور که پائول کوک می گوید: (تحلیل) هنر تفکر خلاقانه و خیالی است که برای تنظیم داده ها و نمایان کردن اطلاعات یا دیدگاه های جدید ضروری است.» (معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 80) برخی نیز بر هنر بودن تحلیل اطلاعاتی به این خاطر تاکید کردند که به مهارت شناسایی الگوی به دست آمده از تجربه متکی است. (معاونت پژوهش و تولید علم، 1394: 81) «ریچارد هوئر با ترکیب هنر و علم توصیه کرد که اگر این نوع شناسایی الگو و تطابق با خلاقیت ارتباط داشته باشد شاید چنین توانایی های خلاقانه ای از طریق استفاده از فنون تحلیلی ساختارمند که به خلاقیت متکی هستند قابل بهینه سازی باشند.»
رویکرد تحلیل در سازمان های اطلاعاتی غربی با توجه به شکست های متعدد اطلاعاتی طی دهه های اخیر، مانند ناتوانی در پیش بینی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، هسته ای شدن هند،تسلیحات کشتار جمعی در عراق و ... به چالش کشیده شده است.
در منابع اسلامی موضوع تحلیل در چارچوب بحث «شناخت» مطرح می شود. شناخت ریشه ای ترین تامل اندیشه ای انسان است؛ محسوب می گردد. این بخش را با اقتباس آزاد از کتاب مساله شناخت استاد شهید مرتضی مطهری پی می گیریم.
امکان شناخت
اولين سخن در باب شناخت اين است که اصلا آيا شناخت ممکن است ؟ قرآن مي گويد خداوند از همان اول همه حقايق را به آدم آموخت :«عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها».(بقره/31) پس قرآن، قائل به امکان شناخت است. علاوه بر قائل شدن به امکان شناخت، قرآن کريم رسماً بنی آدم را به شناخت جهان، خدا، جامعه و تاريخ نيز دعوت ميکند.
منابع شناخت
اانسان در آغازتولد چيزي نمي داند. «وَاللهُ اَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّها لاتعلمونَ شَيئا"».(نحل/78) اين سوال مطرح مي شود که انسان بعد از تولد و آغاز رشد و تکامل،از کجا و چه منبعي و با چه ابزار يا ابزارهايي، شناختِ ممکن را کسب مي کند.
يکي از منابع شناخت، طبيعت است؛ يعني عالم جسماني، عالم زمان و مکان و حرکت و در يک کلام همين عالمي که در آن زندگي مي کنيم؛ و با حواس خود با آن در ارتباطيم. اکثر صاحب نظران طبيعت را منبعي براي شناخت مي دانند.
منبع ديگر شناخت همان نيروي عقل و خرد انسان مي باشد که منبعي دروني است. برخی مکاتب اين منبع را مطلقاً نفي مي کنند؛ بعضي هم به عقل مستقل از حس قائل نيستند.
منبع سوم، قلب و دل است. مسلماً هيچ مکتب مادي اين منبع را قبول ندارد؛ زيرا اگر ما دل را منبع شناخت بدانيم و قبول کنيم که به دل انسان الهاماتي مي شود، اين مساوي با قبول کردن جهاني ماوراء ماده و طبيعت است؛ اما علمايي که الهي فکر مي کنند، به اين منبعِ فوق العاده ايمان دارند؛ علاوه بر علماي اسلامي برخی دانشمندان غربي مانند: برگسون، ويليام جيمز، الکسيس کارل و پاسکال نیز قلب را به عنوان یک منبع شناخت می پذیرند.
منبع ديگر شناخت که قرآن به آن اهميت زيادي داده ،تاريخ است. منظور ما از تاريخ يعني جامعة درحال حرکت و جريان. جامعه را مي توان دوگونه مطالعه کرد: يکي در حال ثبات، که موضوع علم جامعه شناسي است؛ وديگر در حال تغيير و تحول؛ يعني مقايسه جامعه امروز و گذشته و در نظر گرفتن آن به صورت يک جريان، که اين موضوع تاريخ و فلسفه تاريخ مي باشد. قرآن کريم به طور صريح بر تاريخ به عنوان يک منبع شناخت تکيه کرده و آياتي مثل «قُل سيروا فِي الارضِ فانظروا کَيفَ کانَ عاقبهُ المُجرمين» (نمل /69) معرف اين مطلب مي باشد. مساله دعوت قرآن به مطالعه تاريخ، بسياري از نظرات قرآن درباره فلسفه تاريخ را روشن مي کند؛ زيرا اولاً: اگر حوادث عالم تصادفي باشد، مطالعة تاريخ گذشته، ربطي به امروز پيدا نمي کند و بي فايده است؛ پس قرآن اصل تصادف را انکار، و سنن و اصل قانونمندي تاريخ را قبول مي کند. ثانياً: اگر تاريخ داراي سنن و قوانيني باشد ولي خارج از اختيار بشر، يعني اين سنن، جبري محض باشند، باز درس گرفتن از تاريخ معني ندارد؛ زيرا در اين صورت تحول تاريخ، چه من بخواهم يا نخواهم، صورت مي گيرد و مطالعه تاريخ سودي نخواهد داشت. ثالثاً: اگر عوامل موثر در تاريخ، عوامل منفي و بدي باشند مانند عامل زور و فساد، و عامل ديگري نقش نداشته باشد، آن وقت، تاريخ اگر چه معلم بشر است، اما معلم بدي است و اين نيز با منطق قرآن توافق ندارد که انسان را براي تحصيل نزد معلم بدي بفرستد. از نظر قرآن تقوا و خير و نيک انديشي در تاريخ نقش دارند؛ و پيروزي نهايي هميشه از آن حق است. پس بايد توجه داشته باشيم که قبول کردن منبع تاريخ از نظر قرآن مشروط به شروط فوق است.
ابزار شناخت
يکي از منابع شناخت، طبيعت است؛ ابزار بهره گيري از اين منبع، حواس بينايي، شنوايي، چشايي و... مي باشد. اگر کسي فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت ها خواهد بود.
منبع ديگر عقل بود که ابزار شناخت آن، استدلال هاي منطقي و عقلي مي باشد. منظور از اين ابزار همان اعمالي است که ذهن انجام مي دهد. يکي از اين اعمال، دسته بندي کردن اشياء است. انسان تا اشياء را دسته بندي نکند، نمي تواند آنها را بشناسد. عمل ديگر، تعميم و کليت دادن است که اشياء را به صورت جزئي حس مي کنيم و بعد با يک عمل عقلي، آن تصور را تعميم مي دهيم. عمل ديگر تجريد است؛ يعني دو چيز را که در عالم خارج غيرقابل انفکاک هستند، با اين نيروي ذهني از يکديگر جدا مي کنيم. مثلاًدر عالم خارج هرگز عدد مجرد نداريم؛ در خارج پنج درخت، پنج گردو و ... داريم، اما «پنج» نداريم، ولي ذهن در عالم خود، آنجا که مثلاً عدد 5 را در عدد 5 ضرب مي کند، عدد را به صورت مجرد و بدون معدود در نظر ميگيرد. به علت همين اعمال ذهني مانند دسته بندي، تعميم وتجريد است که ذهن قادر به تفکر مي شود.
يکي ديگر از ابزارهاي شناخت، عمل و تجربه است. تا وقتي سر و کار ما فقط با ابزار حس باشد، نام آن «استقراء» است. ولي وقتي پاي عمل نيز در ميان بيايد، کار عقل هم بيشتر مي شود و اسمش تجربه يا آزمايش است. يکي از اشتباهات بسيار بزرگ فيلسوفان اروپايي،عدم تفکيک ميان استقراء و تجربه است. چون فرق است ميان احساس ساده (استقراء) و احساسي که توأم با يک نوع عمل باشد (تجربه) و آن عمل وتجربة ما چيزي نظير عمل عقلي است. چنان که در عقل تجزيه و ترکيب مي کنيم، در خارج نيز تجزيه و ترکيب مي کنيم، جدول بندي مي کنيم، کم و زياد مي کنيم، لذا برخلاف استقراء که اعتبار ظنّي دارد، تجربه داراي اعتبار يقيني ميباشد.
منبع ديگر شناخت، منبع دل بود که ابزار استفاده از آن راه تزکيه نفس است، يعني انسان از راهي غير از حس و عقل به نوعي شناخت مي رسد. مساله تزکيه نفس دو نقش دارد: يکي بصيرت بخشي به عقل است، يعني فضا را از آلودگي هوا و هوس که غبار عقلند و مانع تشخيص صحيح و غيرمغرضانه مي شوند پاک مي کند؛ ديگري که مهم تر هم هست الهاماتي است که به عقل مي کند که منشأ نوعي شناخت يقيني مي شود.
مراحل شناخت
فيلسوفان اسلامي براي شناخت مراحلي قائلند. آنها شناخت هاي تجربي را سه مرحله اي مي دانند.( حس، تعقل، تجربه) اما چون شناخت ها را منحصر به شناخت تجربي نمي دانند، قائل به شناخت هاي دومرحله اي (شناخت تعقلي غيرتجربي) هم هستند؛ که اين شناخت از احساس آغاز مي شود و با تعقل پايان مي يابد، بدون نياز به مرحله عمل.
بنابر این رویکرد تحلیل:
- در جستجوی حقیقت است؛ حقیقتی که وجود دارد؛ دست یافتنی است؛ و تلاش برای دست یافتن بدان توصیه شده است.
- ناظر بر معنایابی هدفمند داده های عینی، ذهنی، شهودی و تاریخی است
- از طریق استدلال منطقی و عقلی یعنی دسته بندي کردن اشیاء،تعميم و کلیت دادن داده ها و تصورتجريدی حاصل می شود.
" />
خاستگاه تمامی مکاتب امنیتی مطرح در دنیای امروز کشورهای غربی هستند. از زمانی که رآلیست ها در بستر مطالعات استراتژیک، امنیت را در چارچوب علوم نظامی بررسی و آن را با تهدید خارجی تعریف کردند؛ و آنارشی بین المللی را اجتناب ناپذیر و چاره را در خود اتکایی نظامی دانستند؛ و پس از آن لیبرال ها در چارچوب مطالعات روابط بین الملل، ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را بر امنیت افزودند؛ و صلح جهانی را بین لیبرال دمکراسی ها میسر و لازمه امنیت را علاوه بر رفع تهدید، مستلزم آسایش و رضایت مندی قلمداد کردند؛ و سپس مکتب کپنهاک، در حوزه مستقل تری مطالعات امنیتی را دنبال کرد؛ و تهدید را امری بینا ذهنی برشمرد؛ و با تاکید بر بعد اجتماعی و سطح منطقه ای امنیت، رویکرد امنیتی سازی را مطرح کرد؛ در واقع، آنها همگی داستان تطور مساله امنیت در غرب را روایت نمودند. داستانی که بر تاریخ نیمکره ی شمالی، از جنگ های سی ساله، تا معاهده ی وستفالیا، و آنگاه جنگ های جهانی اول و دوم و سپس دوران جنگ سرد و تا به امروز، منطبق و با روند مسائل امنیتی در سایر کشورها به کلی بیگانه بود. تلاش آنها برای پوشاندن این لباس بر تن کشورهای جنوب، آن قدر بی مناسبت بود؛ که خودشان پی برده و با بر شمردن تفاوت های کشورهای جهان سوم با غرب، مکتب امنیتی جهان سوم را مطرح نمودند. در واقع، مکتب امنیتی جهان سوم، پاسخی به ضرورت بومی گرایی در حوزه مطالعات امنیتی است؛ ولی جنبه تراژدی آن این است که باز هم از سوی غربی ها عرضه می شود؛ و در نتیجه غیر بومی است؛ و تجویزی واحد برای کشورهای کاملا متفاوتی است؛ که وجه مشترک شان توسعه نیافتگی است.