چالش امنیت
هراس بزرگترین دل نگرانی همواره ی بشر بوده است. آیا پایانی برای هراس انسان ها وجود دارد؟ آیا امنیت فراگیر و پایدار دست یافتنی است؟ پاسخ به این سوال به جهان بینی و پیرو آن، انسان شناسی و جامعه شناسی مکاتب امنیتی بستگی دارد. در یک نگاه کلان، رآلیست ها که انسان را آفریده ای "بدنهاد" می دانند؛ ناامنی را بخشی جدایی ناپذیر از جامعه ی بشری و توانمند شدن را تنها راه به دست آوردن امنیت قلمداد می کنند. سوسیالیست ها ناامنی را جبر تاریخ و رهایی از آن را به گذشت مراحل تاریخی، که انسان ها نقش چندانی در آن ندارند و رسیدن به جامعه آرمانی واگذار می نمایند؛ و سرانجام ایده آلیست ها خوش بینانه صلح جهانی را با مدیریت نهادهای بین المللی و فراگیر شدن الگوی لیبرال دمکراسی دست یافتنی می دانند.
اینک درپی ارزیابی دیدگاه این مکاتب درباره ی چالش امنیت و ناامنی نیستیم، اما تجربه تاریخی سده پیشین نشان دهنده ناتوانی آن ها در تبیین رخدادهایی بزرگ امنیتی، همچون جنگ جهانی اول و دوم، ظهور انقلاب اسلامی در ایران و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از یک سو و پیش بینی آینده از سوی دیگر بوده است.
شهید مطهری با توجه به خاستگاه توحیدی اندیشه اش، و براساس جهانبيني اسلامي، انسان را آفریده ای با فطرت الهی ولی آزاد می داند. این ویژگی ها، جامعه بشري را در يك نگاه كلان، در دو قطبِ «حق» یعنی کسانی که بر فطرت الهی باقی می مانند و «باطل» یعنی کسانی که با توجه به ومختار بودن بشر، از راه فطرت الهی دور می شوند، قرار ميدهد. اما آن چه دارای اهمیت است، "اصیل بودن"، "برتری داشتن" و حتمی بودن "پیروزی نهایی" حق بر باطل است. بنابر این نبرد حق و باطل را همیشگی و در نتیجه چالش امنیت را یک روند پیوسته ی تاریخی می داند.
شهید مطهری در کتاب نبرد حق و باطل به روشنی دیدگاه خود در این باره را با عنوان نظریه اسلام بیان می دارد؛ او می گوید: « قرآن جریان هستی را بر اساس حق میداند و حق را اصیل معرّفی میکند و در مقابل، هر چند باطل را نفی نمیکند امّا آن را اصیل نمیداند. از این رو قرآن به تاریخ خوشبین است ... اسلام برای انسان یک گرایش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است. به تعبیر قرآن انسان حنیف است، حق گراست؛ یعنی میل به کمال و خیر و حق، بالفطره در او وجود دارد. در عین حال از آزادی و اختیار برخوردار است و لذا ممکن است از مسیر خودش منحرف شود؛ و حق کشی کند، ظلم کند، دروغ بگوید. قرآن این ها را به صورت یک جریان های موقّت میپذیرد. پس در این بینش، باطل به عنوان یک امر نسبی و تبعی و به عنوان یک نمود و یک امر طفیلی مطرح میشود. ظلم که پیدا میشود از کجا پیدا میشود؟ از این جا پیدا میشود که ستمگر، آن حسّ ملکوتی و خدایی خودش را به جای آن که در مسیر خدایی ارضاء کند در مسیر غیر خدایی و شیطانی ارضاء میکند. بطلان و شر از یک نوع تغییر مسیر پیدا میشود که لازمه مرتبه وجودی انسان یعنی مختار و آزاد بودن انسان است. حق اصیل است و باطل غیر اصیل، و همیشه بین امر اصیل و غیر اصیل اختلاف و جنگ است؛ ولی این طور نیست که حق همیشه مغلوب باشد؛ و باطل همیشه غالب. آن چیزی که استمرار داشته و زندگی و تمدّن را ادامه داده حق بوده است، و باطل نمایشی بوده که جرقّهای زده، بعد خاموش شده و از بین رفته است.
... اگر جامعهای به گونهای که مارکسیست ها میگویند باشد: ظلمت بر نور بچربد، شر بر خیر بچربد، همه به همدیگر دروغ بگویند، همه به یکدیگر خیانت کنند، یک نفر تقوا نداشته باشد، یک نفر ایمان وحقیقت نداشته باشد، محال است اصلًا این جامعه سر پای خودش بایستد. ... جامعههایی که قرآن میگوید آن ها هلاک شدند کدام جامعههاست؟ جامعههایی که باطل بر آنها غلبه کرده است. (نبرد حق و باطل، ص 32 تا 40)
آن گاه شهید مطهری مستندات قرآنی دیدگاهش را این گونه ارایه می دارد: «در نظام هستی، خیر غالب است، حق اصیل است و باطل هم اگر پیدا شد محکوم و غیر اصیل و نابود شدنی است؛ و آن چه پایدار میماند حقّ است: کلُّ شَیءٍ هالِک الّا وَجْهَهُ (قصص88) وَ یبْقی وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلالِ وَ الاکرامِ (الرحمن27) در تاریخ بشر هم این بینش حکم میکند که حق پیروز و نظام حق بر نظام های باطل چیره خواهد شد: هُوَ الَّذی ارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَ لَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ (توبه33)
آیات سوره بقره: در اوایل این سوره سه گروه در مقابل یکدیگر مطرح شدهاند: گروه مؤمنین، گروه کافرین و گروه منافقین. گروه مؤمنین ایمان به غیب دارند، نماز واقعی و کامل بپا میدارند، انفاق میکنند، به مکتب شان که مکتب الهی است ایمان دارند، به عالم آخرت یقین دارند. این گروه موفّقاند و در مسیر هدایت پروردگار، رستگاراناند.
به گروه کافرین که میرسد آنها را مثل شاگردی معرّفی میکند که معلّم هر کاری کرده با هیچ نصیحتی و با هیچ تنبیهی نتوانسته او را به راه بیاورد و آموزش بدهد، بعد پدرش که میآید معلّم به او میگوید: دیگر فایدهای ندارد، این یک موجود اصلاح نشدنی است. کفر بعد از عرضه است. اینهایی که به آن چه به آن ها عرضه شد کفر ورزیدند، نصیحت دیگر فایدهای به حالشان ندارد: انَّ الَّذینَ کفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِمْ ءَانْذَرْتَهُمْ امْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی ابْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (بقره6و7)
به گروه منافقین که میرسد اهمیت بیشتری میدهد، به دلیل این که آیات بیشتری درباره آنها آمده است. منافقین کسانی هستند که از مذهب علیه مذهب استفاده میکنند؛ یعنی تظاهر به مذهب میکنند و حال آن که در باطن ضدّ مذهب هستند: وَ مِنَ الناسِ مَنْ یقُولُ امَنّا بِاللَّهِ وَ بِالْیوْمِ الْاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ. یخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ امَنُوا وَ ما یخْدَعُونَ الّا انْفُسَهُمْ وَ ما یشْعُرُونَ (بقره 8و9) این ها در مقام فریب دادن خدا بر میآیند، حقیقت را میخواهند فریب بدهند، مؤمنین را میخواهند فریب بدهند. امّا قرآن میگوید این ها موفّق نیستند، این ها به خیال خودشان مردم را میفریبند و نمیفهمند و شعور ندارند.
... قرآن برای خدعه هیچ گونه موفّقیتی قائل نیست، نمیگوید عالم را خدعه اداره کرده است. قرآن این منطق را قبول ندارد که جریان تاریخ را زور گردانده و خدعه حرکت داده و ظلمت چرخانده است. اصلًا در منطق قرآن امکان ندارد که در مجموع جامعه بشریت غلبه با شرّ و فساد و ظلم باشد؛ و در عین حال جامعه باقی باشد. این که پیامبر فرمود: الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم (جامع الاخبار،ص139) معنایش این است که ما گاهی ظلم را در سطح بالا نگاه میکنیم، مثلًا نادرشاه را میبینیم که همهاش ظلم است، امّا جامعه که نادرشاه نیست؛ همان زمان که نادرشاه از کلّهها مناره میسازد اگر شما میان توده مردم بروید و یک آمارگیری بکنید، میبینید در مجموع، صداقت غلبه دارد بر کذب، امانت غلبه دارد بر خیانت، عفّت غلبه دارد بر بیتقوایی؛ جامعه را در مجموعش باید در نظر گرفت خصوصاً در آن استخوان بندی اصلیاش.
آیات سوره صافّات: در اواخر سوره صافّات، حاکمیت و منصور بودن انبیاء و پیام انبیاء آمده است. این مطلب با بیان های مختلفی در قرآن گفته شده است: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلینَ، انَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ، وَ انَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «(صافات171تا173) سخن ما، در علم ما گذشته است، سخن ما که تخلّف ناپذیر است این است که بندگان پیام آور ما و فرستادگان ما تحقیقاً و فقط و فقط آن ها منصور و پیروز هستند، و همانا سپاه ما حتماً آن ها غالب و پیروزند. آیا مقصود قرآن در این جا غلبه نظامی است؟ یعنی هر گاه میان یک پیامبر یا پیروان یک پیامبر، یک مرد حق، یک ولی خدا، یک امام با کسی یا کسانی جنگی در بگیرد همیشه طرف مقابل شکست میخورد؟ قطعاً این نیست، چون خود قرآن از کشته شدن ناحقّ انبیاء سخن میگوید: انَّ الَّذینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ یقْتُلُونَ الَّذینَ یأْمُرُونَ بالْقسْط (آل عمران 21) یعنی پیامبران، اولیاء حقّ، طرفداران عدالت، آمرین به قسط کشته میشوند. پس قطعاً مقصود پیروزی نظامی نیست؛ بلکه پیروزی جند اللَّه و اهل حقّ است. چون جنگ شان جنگ اعتقادی و جنگ عقیدهای است، پیروزی شان هم اعتقادی است. درست است که از نظر ظاهری برخورد نظامی هم وجود دارد، امّا گاهی برخوردها ماهیت نظامی ندارد. یک وقت است که یک جنگ ماهیت سیاسی دارد ... یک وقت هم جنگ ها ماهیت اقتصادی دارند؛ یعنی طرفین برای تسلّط بر منابع ثروت میجنگند. ... بعضی از جنگ ها و مبارزهها هم جنبه اعتقادی و ایدئولوژیکی دارد و چون حامل یک فکر و عقیده و ایدئولوژی است، میخواهد مانع را از سر راه عقیدهاش بردارد یا این که میخواهد راهی پیدا کند تا عقیدهاش را در دنیا تبلیغ کند. علی(علیه السّلام) تصریح میکند که جنگ های صدر اسلام ماهیت ایدئولوژیکی داشت: و حملوا بصائرهم علی اسیافهم «(نهج البلاغه خطبه150) آن ها بصیرت ها و درک ها و آگاهی های خود را روی شمشیرهای شان حمل میکردند. یعنی میخواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمیخواستند بگیرند، میخواستند بدهند. آن چه را هم میخواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود. اگر میگوییم پیامبران پیروز هستند مقصود پیروزی نظامی نیست. اگر ما مبارزه حسین بن علی (علیه السّلام) را با لشکریان یزید و ابن زیاد از جنبه نظامی، یعنی از نظر ظاهری و صوری، در نظر بگیریم امام حسین شکست خورد و آنها پیروز شدند؛ امّا اگر ماهیت قضیه را در نظر بگیریم، فکری و اعتقادی است، یعنی حکومت یزید سمبل جریانی بود که میخواست فکر اسلامی را از بین ببرد و امام حسین برای احیای فکر اسلامی جنگید، دراین صورت باید ببینیم آیا امام حسین به مقصودش رسید یا نرسید؟ آیا توانست یک فکر را در دنیا زنده کند یا نتوانست؟ میبینیم که توانست.
آیات سوره انبیاء: در آیات 16 و 17 و 18 این سوره، خداوند خلقت آسمان و زمین را مطرح میکند که در مقیاس جهانی، نظام هستی به حق برپاست نه به باطل و پوچی: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأرْضَ وَ ما بَینَهُما لاعِبینَ، لَوْ ارَدْنا انْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا انْ کنّا فاعِلینَ. بعد میفرماید: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیدْمَغُهُ فَاذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکمُ الْوَیلُ مِمّا تَصِفُونَ. این آیه قدرت حق و ناچیزی و ناتوانی باطل را بیان میکند. باطل ممکن است غلبه ظاهری و موقّت داشته باشد، امّا حق یک دفعه از کمین بیرون میآید و آن را نابود میکند. «قذف» یعنی پرتاب کردن، دماغ یعنی جایگاه مغز. مثل این که از حق گلولهای میسازیم و به شدّت به باطل پرتاب میکنیم که مغزش را به اصطلاح خرد میکند. بعد یک وقت میبینید باطل از بین رفتنی بوده است، چیزی نبوده است، زاهق بوده است.
... ببینید قرآن در جنگ حقّ و باطل چقدر خوش بینانه نگاه میکند، میگوید: این نمود باطل شما را نترساند، این فراگیری باطل شما را مأیوس نکند، زیرا سرانجام حق پیروز است، حق همیشه پیروز بوده است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الارْضِ «(نور55) در طول تاریخ همیشه حقّ و باطل با یکدیگر در حال جنگ بودهاند، ولی قرآن وعده پیروزی نهایی حق بر باطل را میدهد، آن چنان که هیچ نشانهای از باطل باقی نماند، و این را سرنوشت نهایی تاریخ میداند؛ لذا توصیه میکند ایمان داشته باشید و غصّه هیچ چیز را نخورید وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا(آل عمران139) ایمان داشته باشید که برتری از آن شماست؛ از کمی خودتان و از زیادی آن ها بیم نداشته باشید، از مال فراوان شان که ثروت های دنیا را انباشتهاند ترس نداشته باشید؛ از اسلحه و زور فراوان شان نترسید؛ فقط مجهّز به ایمان و حقیقت باشید، مؤمن واقعی باشید؛ انسان واقعی باشید، اگر چنین شدید، پیروزی از آن شماست.
... آیات سوره رعد: قرآن در آیه 17 این سوره، حقّ و باطل را به صورت مثلی بسیار جالب و پر معنی بیان داشته است:
انْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اوْدِیةٌ بِقَدَرِها. خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد (یعنی آب صاف و پر برکتی). در اثر ریزش این باران بر کوه ها و بلندی ها، سیلی در وادی ها و رودخانهها به اندازه ظرفیت شان به راه افتاد. فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رابِیاً. پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد. وَ ممّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النّار ابْتِغاءَ حِلْیةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ. همان گونه که وقتی فلّزی را روی آتش میگدازند تا از آن زیور یا وسیلهای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار میشود. موادّ اصلی ته نشین شده و موادّ زائد و به درد نخور روی آن را میگیرد. کذلِک یضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ این چنین خدا حقّ و باطل را میزند. در اینجا بعضی از مفسّرین گفتهاند که یعنی این چنین خداوند حقّ و باطل را مثال میزند، بعضی دیگر گفتهاند این چنین خداوند حقّ و باطل را به یکدیگر میزند، یعنی این چنین میان حقّ و باطل تصادم و برخورد واقع میشود؛ برخورد حقّ و باطل چیزی است نظیر برخورد آب و کف. فَامَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ امّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْکثُ فِی الْأَرْضِ. و امّا کف میرود و نیست و نابود میشود و امّا آن چه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند. ... از این مثال چند نکته جالب استفاده میشود:
الف. نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق
«فاحتمل السّیل زبدا رابیا»، یعنی کف روی آب را میگیرد و میپوشاند به طوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه خبر نداشته باشد، کف خروشانی را میبیند که در حرکت است و توجّهی به آب باران که زیر این کف هاست نمیکند، در حالی که این آب است که چنین خروشان حرکت میکند نه کف، ولی چون کف ها روی آب را گرفتهاند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را میبیند. باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند به طوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان قلّههای شامخ و افراد چشم پرکن را میبیند. مثلًا اگر برگردیم به قرن سیزدهم در ایران، اوّل کسی که چشم مان به او میافتد ناصر الدین شاه است و ممکن است فکر کنیم که همه مردم همان طور بودهاند، در صورتی که اگر همه مردم مثل ناصر الدین شاه بودند، اصلًا امروز ایرانی وجود نداشت! اگر همه مردم هارون الرشید بودند و ماهیت هارون الرشیدی داشتند، محال بود جامعه اسلامی باقی بماند! چون هارون الرشید مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوت رانی و بیعفّتی و ناپاکی بود. آیا اگر همان وقت ما میرفتیم به تمام روستاهای کشور اسلامی، هر چه میدیدیم هارون الرشید بود؟ یعنی همه مردم را با روحیه و صفات هارون الرشید میدیدیم؟ هر کارگر و کشاورز صاحب حرفه و فنّ و هر بازرگان، یک هارون الرشید بود؟ یعنی همه به همدیگر دروغ میگفتند؟ همه به همدیگر خیانت میکردند؟ همه بیعفّتی میکردند و بیتقوا بودند؟ هرگز این طور نبوده است. هارون الرشید از صدقه سر آن اشخاص، از صداقت، امانت، درستی و حقیقت آنها زندگی میکرده؛ حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشید و اطرافیانش بودهاند، این نباید معیار ما باشد که شر بر خیر غلبه داشته است. ... آن چیزی که ما میبینیم همان «زبدا رابیا» و کف های روی آب است که به چشم میآید، ولی وقتی انسان وارد متن جامعه میشود و کسانی را که اساساً به چشم نمیآیند و در واقع جامعه را آن ها میچرخانند میبیند، آن ها را منطبق بر حق و همراه با راستی و صداقت مییابد. ... پس اکثریت جامعه را انسان هایی تشکیل میدهند که صلاح آن ها بر فسادشان غلبه دارد؛ اگر هم احیاناً فسادی در آن ها هست، فساد ناشی از جهل است، از قصور است، نمیداند، تقصیر هم ندارد، نادان است، این را نمیشود آدم مقصّر حساب کرد و جزء مفسدین و خرابکاران و منحرفین دانست. به این ترتیب، حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو میبرد، امّا باطل ها بر روی آن قرار میگیرند و نمود پیدا میکنند.
ب. طفیلی بودن باطل و استقلال حق
نکته دیگری که از این مثال قرآنی استفاده میشود این است که باطل به طفیل حق پیدا میشود و با نیروی حق حرکت میکند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتاً مال حقّ است و باطل با نیروی حق حرکت میکند. کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت میدهد، این نیروی آب است که او را حرکت میدهد. معاویه اگر پیدا میشود و آن همه کارهای باطل میکند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی آن نیرو معاویهای نیست و جامعه در بطن خودش ماهیت معاویهای ندارد. باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است. یزید هم که امام حسین را کشت گفت: «قتل الحسین بسیف جدّه» یعنی حسین با شمشیر جدّش پیامبر کشته شد! این یک معنای درستی دارد، یعنی از نیروی پیامبر استفاده کردند و او را کشتند، چون برای تحریک مردم میگفتند: «یا خیل اللّه ارْکبی و بالجنّة أبشری» «(ارشادج2ص92) ای سواران الهی! سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد. ...
ج. غلبه ظاهری باطل و پیروزی نهایی حق
باطل از دید سطحی و حسّی نه دید تحلیلی و تعقّلی، حرکت و جولان دارد. ... قرآن میگوید دیدتان را وسیع کنید، در شناخت جامعه این قدر به ظاهر حکم نکنید. اگر تاریخ صد سال پیش را خواستید بررسی کنید نروید سراغ ناصر الدین شاه با آن عشق بازی ها و عیاشی ها و ظلم ها و بگویید یک قرن قبل اوضاع آن طور بوده است. این را شما سمبل شناخت همه مردم نگیرید، ناصر الدین شاه را شما آیینه تمامنمای مردم ندانید. اگر این طور باشد، فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو و آثار عظیم آن را چگونه توجیه میکنید؟ وقتی که ناصر الدین شاه و آن صدر اعظمش از غفلت و بیخبری مردم استفاده میکنند و امتیازاتی به خارجیان میدهند، یک عدّه روحانیون آگاه در پایتخت و شهرهای دیگر متوجّه میشوند و داد و فریاد راه میاندازند و مردم را متوجّه میکنند تا از سامرا فتوای معروف میرزای شیرازی یک مرتبه به ایران میرسد و همچون بمبی منفجر میشود و مردم علیه ناصر الدین شاه و دادن امتیاز تنباکو به شرکت های خارجی قیام میکنند. این نشان میدهد که در عمق باطل، ایمانی حکم فرما بوده است، یک حقیقتی حکم فرما بوده است. زن های آن زمان که با پوشیه بودند و به زحمت بیرون میآمدند، مثل جنگ های صدر اسلام آمدند و مردها را تشویق کردند که بجنگید و گرنه حق ندارید به خانه بیایید و ما شما را در بستر نمیپذیریم. این حکایت میکند که ناصر الدین شاه سمبل زمان خویش نیست. درست است که مردم ناآگاه بودند، ولی ناآگاه بودن غیر از شریر بودن است؛ مردم را ناآگاه نگه میداشتند نه آن که انسان ها همه شریر و فاسد بودند.
... قرآن میگوید اگر همه مردم این قدر شریر و فاسد و ظالم و دروغگو بودند آن جامعه را هلاک میکردیم، چنین جامعهای محال است وجود داشته باشد، اصلًا قابل دوام نیست و فوراً هلاک میشود. این که قرآن هلاک اقوام گذشته را بیان میکند برای چیست؟ میگوید: قبل از شما اقوامی بودند که وقتی اکثریت مردم آن اقوام بد شدند، ریشه آن ها را کندیم. پس اگر جامعه دوام دارد بدانید که اکثریت مردم فاسد نیستند، بلکه اقلیتی فاسدند که آنها هم کف های روی آباند. باطل به صورت موقّت، به صورت یک جولان و به صورت یک نمود است و زود هم از بین میرود. احادیثی داریم که حکم ضرب المثل را پیدا کرده، میگوید: للحقّ دولة و للباطل جوله، حق دولت باقی دارد، اما باطل را جولانی است و یک نمود است و زود تمام میشود. للباطل جوله ثمّ یضمحلّ ، باطل را جولانی است و بعد مضمحل و نابود میشود. ولی حق، جریان و ادامه و بقا دارد. (نبرد حق و باطل، ص 40 تا 56)
برآیند سخن این که، در اندیشه شهید مطهری:
- با توجه به ویژگی های وجودی انسان در جامعه همواره حق و باطل وجود دارد؛ و نبرد حق و باطل همیشگی است.
- حق جریانی اصیل و باطل تبعی است و قدرت خود را از حق می گیرد.
- حق در مجموع، با در نظر گرفتن جنبه های معنوی و مادی، همواره بر باطل غلبه دارد؛ و اگر در جامعه ای باطل غلبه یابد، آن جامعه نابود می شود.
- حق پیروز نهایی این نبرد خواهد بود.