امیرکبیر به اذعان دوستان و دشمنانش انسان فوق العاده ای بوده است. خصوصیات برجسته ی فردی، مانند: پاکدامنی، هوش سرشار، صلابت نفس، سعه ی صدر و منطق قوی، او را از سایر نخبگان سیاسی عصرش متمایز می ساخت. با خدمت دیوانی در دستگاه عباس میرزا و قائم مقام که از میرزایی شروع و به مستوفی گری و نهایتا وزیر نظامی ختم شد؛ شناخت خوبی از شرایط کشور، نظام حاکم، تهدیدات دشمنان و آسیب پذیری های جامعه تحصیل کرده بود.
سفرهای خارجی نیز تاثیر زیادی بر اندیشه ی حکمرانی امیر داشت. دو سفر به روسیه، در معیت خسرو میرزا و سپس ناصرالدین میرزا، که همراه با بازدید گسترده از پیشرفت های روسیه در آن دوران بود؛ از یک سو او را بیش از پیش دردمند ایران و ایرانی کرد؛ و از سوی دیگر، با رموز پیشرفت غرب آشنا ساخت. نمایندگان متعددی که از سوی دولت ایران، از دوران قائم مقام به بعد، برای آشنایی با تحول اروپا، به فرنگ سفر کرده و سفرنامه هایشان در دست است؛ مبهوت ظواهر تمدن غرب شده و به تقلید اطوار فرنگی ها بسنده کرده و یا در نهایت توصیه شان ایجاد کارخانه هایی مشابه صنایع غربی در ایران است. اما امیر بر خلاف آنها، بیشتر به اندیشه ای که زیر بنای تمدن غرب بود؛ و چگونگی ایرانی کردن آن تمرکز کرد؛ به همین دلیل است که در برنامه ی اصلاحاتش، تحول اجتماعی در جامعه ی ایرانی مهم تر شمرده می شود.
ماموریت ارزنه الروم را هم می توان به مثابه یک مانور، برای حکمرانی امیر تلقی کرد. این سفارت که برای مذاکره و عقد قرارداد حل و فصل منازعات، با عثمانی صورت می پذیرفت؛ مستلزم دست و پنجه نرم کردن با حکومت مرکزی بی خردی بود؛ که تحت تاثیر وزیر مختارهای روس و انگلیس در تهران، دستورهای ناصواب صادر می کرد؛ و عجیب آن که، رونوشتش را هم برای سفارتین می فرستاد! حریف هم لجوج و ماجراجو بود. عثمانی ها حتی در طول مذاکرات، دست از تعرض و تجاوز به مرزهای ایران و قافله های زیارتی برنداشتند. وساطت انگلیس و روسیه هم فریبکارانه و قلدرمآبانه بود. اما امیر به نحوی صحنه را مدیریت کرد که حتی مخالفین، او را برجسته ترین عضو کنفرانس ارزیابی کردند. امیر در این ماموریت مهم، با از سر گذراندن حادثه ی خطیرِ آشوب شهر(ارزنه الروم) و حمله ی اوباش ترک به مقرش، که با نیت قتل او سازماندهی شده بود؛ خود را برای اداره ی کشور مهیا کرد. در واقع، این ماموریت از او یک سیاستمدار جهاندیده ساخت. بنابر این زمانی که امیر زمام امورکشور را، با شرایط دشواری که در فصل پیشین شرح آن رفت؛ در دست گرفت؛ می دانست چه باید بکند. او با آن که با هدف ترقی ایران وارد میدان صدارت شد؛ ولی بدرستی، برقراری امنیت در کشور را در اولویت برنامه های خود قرار داد؛ چرا که هیچ پیشرفتی نمی توانست در آن فضای آشوب ناک تحقق یابد.
در منظومه ی فکری امیر، که ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد؛ اندیشه امنیتی ژرفی که متناسب با خصوصیات برجسته ی امیر است؛ مشاهده می شود. روشن است که نمی توانیم در گفتار امیر، ادبیات امروز مطالعات امنیتی را که بخش بیشتر آن پس از دوران امیر تولید شده است؛ بیابیم. از این رو تلاش می کنیم با رویکردی اکتشافی، در چارچوب ادبیات رایج مطالعات امنیتی، به تصمیم، گفتار، نوشتار و کردار امیر بنگریم؛ و دیدگاه امیر را در باره ی "مفهوم امنیت"،"ابعاد امنیت"،"سطوح امنیت"،"مرجع امنیت"، "غایت امنیت"، "تهدیدات امنیتی"، "آسیب پذیری های امنیتی"، "متولیان امنیت"، و بالاخره "روش ها و ابزار های تولید امنیت" باز شناسیم.
مفهوم امنیت
در مطالعات امنیتی دو شاخه ی "شناختی" و "کارکردی" قابل تمیز است. شاخه ی شناختی ناظر بر چیستی امنیت و شاخه ی کارکردی ناظر بر چگونگی ایجاد، حفظ و ارتقاء امنیت است. در حالی که مردم بیشتر به کارکردهای امنیت توجه دارند؛ نخبگان بر شناخت امنیت که زیربنای مطالعات کارکردی در حوزه ی امنیت است؛ متمرکزند. پیچیدگی مفهوم امنیت، اهمیت مطالعات شناختی را مضاعف می کند. چرا که از نظر زبان شناسي مفهوم امنيّت هم يك دال تهي است و هم لبريز از معاني. بنابراين در بستر گفتمانهاي مختلف به مدلولهاي متفاوتی رجوع ميشود. به همين خاطر است كه از نظرهاي مختلف تعاريف گوناگوني براي آن درنظر گرفته شده است.
تبلور جنبه ی شناختی امنیت، در مطالعات امنیتی آکادمیک است. این مطالعات، پس از جنگ های جهانی رواج یافت. در حالی که امیر کبیر ده ها سال قبل از آن می زیسته است. طبعا نمی توان مفهوم امنیت در اندیشه ی امیر را که عمدتا در کلام او تجلی یافته؛ به سادگی با ادبیات مطالعات امنیتی امروز تطبیق داد؛ و این دشواری کار در این بخش است.
یکی از دوگانه هایی که ما در مطالعات امنیتی برای تعریف مفهوم امنیت با آن مواجهیم؛ گفتمان های سلبی و ایجابی است. در گفتمان سلبی عدم و یا وجود مقدار قابل مدیریت از تهدیدات نسبت به ارزش های بازیگر را امنیت تلقی می کنند. اما سوالی که مطرح میشود این است که در صورت نبود تهدید آیا امنیت برقرار است؟ یا آسیب پذیری های محیط داخلی هم می تواند موجب ناامنی شود؟ در گفتمان ایجابی عدم یا وجود مقدار قابل مدیریت از نارضایتیها و نسبت قابل قبول بین خواستههای حتمی و داشتههای واقعی بازیگر را امنیت می شناسند. امنیت ایجابی موجب تحول ماهوی در ماهیت تهدید میشود؛ بهطوریکه اول تهدید را از مقولهای مستقل به پدیده ای تبعی، دوم از بیرونی به داخلی و سوم از عینی و سخت به ذهنی و نرم تبدیل میکند. لذا در صورت تحقق امنیت ایجابی، به خودی خود امنیت سلبی نیز محقق خواهد بود. (افتخاری،1392،ص.76-79).
دو گانه ی دیگر، گفتمان های امنیت "مضیق" و "موسع" در زمینه ی ابعاد امنیت است. درحالی که گفتمان امنیت مضیق، ابعاد امنیت را به نظامی و نهایتا اقتصادی، فقط بدان جهت که بر بعد نظامی موثر است؛ محدود می سازد؛ گفتمان موسع، ابعاد مختلف: نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی زیست محیطی را برای امنیت قائل است.
با آن که گفتمان امنیت ایجابی و ابعاد موسّع امنیت مربوط به دهه های اخیر و از گفتمان های متاخر مطالعات امنیتی به شمار می آیند؛ رویکرد غالب، در اندیشه و عمل امیر، گفتمان ایجابی و موسّع بوده است. او با وجود مهم دانستن دفع تهدید، تنها نبود تهدید را به معنای امنیت تلقی نمی کرد؛ و آسایش، رضامندی و بسترسازی تعالی را روی دیگر سکه ی امنیت می دانست. عبارت: "در امنیت بودن دین و رفاهیات " که به عنوان مطلوب امنیتی، از امیر نقل شده است؛ دلالت بر همین معنا دارد. بنابراین، امیر با آن که به دلیل شرایط، ناگزیر است با مظاهر ناامنی که به شکل طغیان و شورش در جای جای کشور آشکار گردیده، مبارزه نماید؛ لیکن برنامه ی اصلی اش برای امنیت پایدار، توسعه ی همه جانبه ی کشور است. او با آن که برای قدرت نظامی اهمیت قائل است؛ و برای تقویت آن برنامه دارد؛ اما برخلاف تفکر غالب زمان خود، بر این باور نیست که امنیت از لوله ی تفنگ خارج می شود. امیر امنیت را هدفی میانی می بیند؛ که زمینه ساز رفاه، آرامش و تعالی انسان هاست.
آدمیت برنامه های اصلاح و توسعه ی امیر، که دلالت بر رویکرد ایجابی و موسع امیر به موضوع امنیت دارد؛ را این گونه تشریح می کند: خرید و فروش حکومت ولایات را برانداخت؛ طبقه ی دهقان را از ستمگری ها آزاد نمود؛ اصول مالیاتی را تغییر داد؛ خزانه ی مملکت را سروسامان داد؛ مستمری های گزاف شاهزادگان، درباریان، دیوانیان و روحانیان (درباری) را کاست( قبل از اصلاحات امیر حقوق صدر اعظم ایران حدود شش برابر صدر اعظم انگلستان بود)؛ حتی برای پادشاه حقوق ثابت معین کرد( تا جایی که شاه برای خوشگذرانی دچار محدودیت شد)؛ میان دخل و خرج دولت موازنه برقرار کرد؛ دیوان خانه و دارالشرع را بر اصول تازه ای بنیاد نهاد؛ اقلیت های مذهبی را از اجحاف ها رهانید؛ آزار و شکنجه را ممنوع کرد؛ رسم بست نشینی را برانداخت؛ رشوه خواری و پیش کش دادن حکام و دیوانیان و سیورسات لشگریان را برانداخت؛ القاب و عناوین ناپسندیده اهل دولت را برانداخت؛ مدیحه سرایی شاعران را منسوخ کرد؛ هرزگی، لوطی بازی، قداره بندی و عربده کشی مستانه در کوی و برزن را از بین برد؛ چاپارخانه و پست جدید راه انداخت؛ قانون تذکره دادن (گذرنامه) را بنیاد گزارد؛ آبله کوبی را تعمیم داد؛ یخچال ها را از آلودگی پاک کرد؛ کوچه ها را سنگ فرش کرد؛ بیمارستان دولتی بنا نهاد؛ گدایان شهر را جمع کرد؛ از نهر کرج آب به تهران جاری کرد؛ در بیرون شهر تهران خانه های تازه ساخت؛ در همه ی شهرها قراولخانه تاسیس نمود؛ به مرمت بناهای تاریخی توجه کرد؛ مدرسه ی دارالفنون را بنا کرد، استادان اروپایی استخدام کرد؛ به ترجمه ی کتاب های اروپایی در پاره ای از فنون پرداخت؛ چاپخانه های جدید تاسیس کرد؛ روزنامه ی وقایع اتفاقیه را تاسیس نمود؛ کارخانه های مختلف صنعتی ایجاد کرد؛ در رقابت با کالای خارجی از صنعت ملی سخت حمایت کرد؛ به استخراج معادن دست زد و آن را تا 5 سال از مالیات معاف کرد؛ مجمع الصنایعی از مصنوعات ایرانی تاسیس نمود؛ محصولات ایرانی را به نمایشگاه بین المللی لندن فرستاد؛ چندین سد بر روی رودخانه ها ساخت؛ زراعت محصولات جدید را معمول کرد؛ شیلات خزر را از روس ها گرفت و به ایرانیان سپرد؛ به آبادانی خوزستان توجه مخصوص کرد؛ بازرگانی داخلی و خارجی را تقویت و راسته های بازار تهران و تیمچه را بنا کرد؛ امنیت راه ها و کاروانسراها را برقرار کرد؛ برمیزان صادرات افزود؛ آزادی واردات را محدود کرد.(آدمیت،1323،ص.219 و 220)
هاشمی رفسنجانی نیز برنامه های اصلاح و توسعه ی امیر را این گونه برمی شمارد: تحصیل کلیه ی حقوق دولت بر اساس عدالت و به تناسب درآمد؛ تعدیل حقوق های گزاف، مثلا حقوق شخص شاه را از شصت هزار تومان به ده هزار تومان کاهش داد؛ جلوگیری از دست اندازی شاه به جواهرات خزانه ی کشور؛ اختصاص بخشی از بودجه ی کشور به عمران و آبادانی و ترویج علم و صنعت؛ اعزام استادکاران باهوش به پطرز بورگ برای یادگیری و احداث کارخانه های صنایع بلورسازی و نخریسی و چلوار بافی و چینی سازی تهران، کاغذسازی و کالسکه سازی اصفهان، چدن ریزی، نساجی، شکر ریزی و قندسازی ساری، کارخانه های حریربافی کاشان و ... ؛ حمایت از صنایع دستی مانند شال بافی به نحوی که با شال کشمیر رقابت نمایند و به شال امیر کبیر شهرت یافت؛ توسعه ی بهره برداری از معادن، معاف بودن از مالیات و ممنوع کردن واگذاری آن به اجانب؛ توسعه ی علم و صنعت با احداث دارالفنون؛ توسعه ی کشاورزی بویژه در خوزستان و دشت گرگان؛ ساختن سد عظیم بر رود کرخه و گرگان رود؛ ترویج کشت نیشکر و پنبه؛ اصلاح و تجدید قنوات یزد؛ انتقال آب کرج به تهران. ( هاشمی رفسنجانی،1346،ص.81-139)
این فهرست بلند، از عناوین برنامه های اصلاح و توسعه ی امیر، نخست بیانگر نگاه ایجابی و موسع امیر در امنیت سازی است؛ و نشان می دهد که امیر در شرایط بسیار دشوار امنیتی که با مسائل جدّی در حوزه ی امنیت داخلی و خارجی دست و پنج نرم می کرده اما هرگز از اقدامات زیر بناییِ امنیت ساز، برای امنیت پایدار ایران، غفلت نورزیده است. دوم، نشانگر نبوغ امیر در تشخیص مصالح ملی است. بسیاری از این سرفصل ها حتی امروز که قریب دویست سال از دوران امیر می گذرد؛ می تواند به عنوان یک برنامه ی مترقی برای کشور مد نظر قرار گیرد. رابرت واتسون می گوید:" امیر کبیر در ظرف چند سال کوتاه، کار چندین قرن! را انجام داد و با نیروی نبوغ خود دوران تازه ای در تاریخ کشورش پیش آورد؛ و اگر آن اندازه مهلت می یافت که نیات خویش را انجام دهد؛ در ردیف کسانی قرار می گرفت که به عقیده ی مردم از جانب خداوند برای ماموریت خاص خلق شده اند" (گرانت واتسون،1348،ص.376)
ابعاد امنیت
همان گونه که بیان شد؛ امیر ابعاد امنیت را محدود به بعد نظامی ندانسته و بر ابعاد دیگر، بویژه بعد اقتصادی، تاکید دارد. در اندیشه ی امنیتی امیر، امنیت دست کم دارای ابعاد: نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی است. در حالی که از یک سو مهم ترین منصب امیر، قبل از صدارت، وزیر نظامی است؛ و از سوی دیگر، تا عصر امیر، هنوز امنیت در دایره ی علوم نظامی و استراتژیک مطالعه می شده است؛ و طبعا انتظار می رفت امیر بیش تر از زاویه نظامی به مساله ی امنیت بنگرد. اما نگاه کاملا متفاوت و همه جانبه ی امیر به مساله ی امنیت تعجب برانگیز است.
بعد نظامی در اندیشه ی امنیتی امیر، را می توان در نیروهای مسلح قدرتمندی یافت؛ که کار ویژه اش، "حفظ تمامیت ارضی در برابر تعرض بیگانه" و "صیانت از حاکمیت ملی در برابر شورش های داخلی" است. در شرایط صلح نیز کمک به برقراری امنیت عمومی وظیفه ی دیگری است که امیر به عهده ی نیروهای مسلح می گذارد. امیر با وجود اهمیت بسیاری که برای نیروهای مسلح قائل است؛ آن ها را در خدمت حاکمیت سیاسی تعریف می کند؛ و همان گونه که در شورش فوج قهرمانیه برای مطالبه ی عزل صدر اعظم نشان داد؛ دخالت شان را در سیاست برنمی تابد.
برنامه های امیر در بعد نظامی امنیت، شامل: تغییر ماهیت "قشون شاه" به "ارتش ملی"، تحول سازمانی "قشون سنتی" به "ارتش مدرن"، تاسیس نیروی دریایی و خوداتکایی در صنایع نظامی است. بازپس گیری سرزمین های از دست رفته نیز به مثابه یک آرمان ملی همواره مورد توجه امیر بوده است.
در بعد سیاسی امنیت، نخست ممانعت از دخالت و نفوذ دولت های بیگانه در امور داخلی کشور و دوم جاری سازی فرمان حکومت مرکزی در سراسر کشور، دو هدف اساسی در اندیشه ی امنیتی امیر هستند؛ که با سه رویکرد: "ساخت و تحکیم نهادهای حاکمیت ملی" و "طرد نخبگان سرسپرده" و "ارتقاء نخبگان وطن دوست" پیگیری می نمود.
بعد اقتصادی امنیت نیز به شدت مورد توجه امیر بود. او این بعد از امنیت را در نفی استیلای بیگانه، به خصوص دولت های قدرتمند و استحکام ساخت درونی اقتصاد می دانست. مهم ترین رویکرد امیر برای امنیت اقتصادی، رونق تولید داخلی بود. او این رویکرد را با محدودسازی واردات، تشویق صنایع داخلی به ارتقاء کمی و کیفی محصولات، نوسازی صنایع داخلی، مهارت افزایی صنعت گران، تبلیغ عملی محصولات ایرانی، خوداتکایی اقتصاد، مثبت نمودن تراز تجاری، تقویت و تحکیم نهادهای اقتصادی داخلی، مانند بازار تهران و شهرهای بزرگ و بسط عدالت در بهره مندی اقتصادی پیگیری می کرد.
بعد اجتماعی امنیت، با آن که جزء جدید ترین ابعاد امنیت به حساب می آید؛ که در دهه های اخیر مورد توجه قرار گرفته؛ در مکتب امنیتی امیر از اهمیت بالایی برخوردار است. برای او "جمعیت" و "هویت گروهی"، به عنوان مراجع امنیت اجتماعی، بویژه در باره ی اقلیت های مذهبی، بسیار مهم تلقی می شد. امیر اقلیت های مذهبی را از ستم حاکمان و مردم متعصب نجات داد؛ و آن ها را از قیمومیت بیگانه خارج کرد؛ و همچون سایر افراد ملت تحت حمایت حکومت مرکزی قرار داد؛ و حتی آن ها را در سازمان حکومت و نیروهای مسلح وارد نمود. او همچنین تلاش کرد برخی خانواده های غیرمسلمان، که جلای وطن کرده بودند؛ را به میهن شان باز گرداند.
بعدی از امنیت که می توان آن را امنیت اخلاقی نامید؛ و منشاء آن احکام دین مبین اسلام است؛ در حکمرانی امنیتی امیر مورد تاکید است. او فروش شراب، شراب خواری و تظاهر مستانه را قدغن کرد. شواهد تاریخی نشان می دهد که حتی اقلیت های مذهبی به رعایت این مقررات مقید بوده اند. "روزی غلام سیاهی به خانه ی یک ارمنی درآمد و شراب خواست؛ وی امتناع کرد؛ غلام سیاه بیشتر اصرار نمود؛ و بنا به اذیت گذاشت. ارمنی از ترس امیر نمی توانست شراب بفروشد. ناچار ظرفی برداشت و به سر کوچه آمده صد دینار سرکه شیره خرید؛ و در آن آب ریخت و نزد غلام آورد. غلام یک دفعه آن سرکه شیره را سرکشید؛ و بیرون دوید؛ و چنان پنداشت که حالا باید مست شود؛ و عربده کند. بنا به فطرت خود، صدا بلند کرد؛ و تیغ برکشید؛ و به دنبال این و آن دوید. مستحفظین شهر او را گرفتند؛ و نزد امیرش بردند. (امیر) محض مواخذه ارمنی را احضار کرد؛ که از شراب فروختن او مواخذه کند. ارمنی حاضر شد؛ و قصه بازگفت: که من سرکه شیره به این سیاه داده ام؛ که چنین بد مستی می کند. چون غلام این سخن بشنید؛ روی خود به ارمنی کرده گفت: ... چرا نگفتی سرکه شیره است که من بد مستی نکنم؟ و از حالت طبیعی بیرون نشوم؟ امیر بخندید؛ غلام را گوشمالی بداد؛ و ارمنی را مرخص فرمود." (اعتمادالسلطنه،1349،ص. 229)
سطوح امنیت
در اندیشه ی امنیتی امیر سه سطح از امنیت باز شناسی می شود. این سطوح عبارتند از: امنیت خارجی، امنیت داخلی و امنیت عمومی.
در امنیت خارجی، امیر بر "هویت مستقل ایران"،"مواضع برابر"و"احترام متقابل" در روابط دو جانبه و "توازن در روابط با دول خارجی" تاکید داشت. قدرت های جهانی یعنی روسیه و انگلستان نیز از این قواعد مستثنی نبودند. او به روشنی با آراء روس ها و انگلیسی ها مخالفت و به آنها تفهیم می کرد که برای ایران، تهران تصمیم می گیرد. تا جایی که شیل، وزیر مختار انگلستان، به این نتیجه می رسد که هر پیشنهادی به امیر داده شود؛ خلاف آن را عمل می کند! در تاسیس دارالفنون، انتظار دو قدرت بزرگ برای کمک خواستن امیر بی نتیجه بود. و آن گاه که انگلیسی ها پیشنهاد دادند؛ امیر زیر بار نرفت؛ چون می دانست برای آن ها مواضع برابر خرق عادت است. او در باره ی احترام متقابل نیز گفته بود: "اگر بیرق ایران را در بندرات خارجه بخوابانند؛ ما نیز بیرق ایشان را سرنگون خواهیم ساخت؛ و اگر به فرستادگان ایران بی احترامی شود؛ همان بی احترامی در باره ی وزرای مختار ایشان خواهد شد. (اعتمادالسلطنه،1349،ص.213)
امیر، علی رغم میل دو قدرت بزرگ، روابط خارجی ایران را از انحصار روسیه و انگلستان خارج کرد؛ و به تعداد بیشتری از کشورهای اروپایی توسعه داد؛ اراده ی او این بود که یک نوع توازن مثبت در روابط خارجی برقرار کند. آدمیت می گوید: "تحرکی که امیر در اساس دستگاه دولت بوجود آورد؛ طبیعتا در سیاست خارجی ایران نیز موثر بود. خاصه این که دولت جهت سیاسی خود را مشخص کرد. هدف معینی داشت و به سوی آن مقصد پیش می رفت. این بار انفعال از جانب روس و انگلیس بود. و تصادم سیاست ایران با آن دو کشور اجتناب ناپذیر. در این کشمکش، گاه امیر پیروز گشت؛ و گاه شکست خورد؛ اما مهم تر از آن پیروزی ها و شکست ها، این که سیاست خارجی ایران از انحصار روس و انگلیس درآمد. از یک سو ایران تا اندازه ای ابتکار سیاسی را در دست خود گرفت؛ و در پاره ای موارد در جهت عکس منافع آنان قدم برداشت؛ و از سوی دیگر روابط سیاسی دولت را از مرز مناسبات با روس و انگلیس خارج کرد؛ و علی رغم نظر هردو، توجه خویش را به امریکا و اتریش و پروس معطوف گردانید. و این یکی از با معنی ترین جنبه های سیاست خارجی امیر است؛ که حد بینش و شم سیاسی او را نمایان می سازد. به عبارت دیگر ایران شخصیت و هویت سیاسی برجسته ای کسب کرد که قائم به ذات بود." (آدمیت،1323،ص.463)
امنیت داخلی سطح دیگری از امنیت است؛ که در اندیشه ی امنیتی امیر می یابیم. برای امیر مهم ترین ارزش هایی که در این سطح، باید حفظ شوند؛ یکپارچگی کشور و حاکمیت حکومت مرکزی است؛ که ما از آن ها به عنوان مراجع امنیت داخلی یاد می کنیم. ارجحیت امنیت داخلی در اندیشه ی امیر کاملا از رفتار حکمرانی او آشکار است. با این وجود، او امنیت داخلی را به شدت متاثر از امنیت خارجی می داند. بنا بر این، همان گونه که تهدیدهای امنیت خارجی و داخلی، خاستگاه مشترکی دارند؛ و آن منافع سلطه جویانه ی قدرت های بزرگ است؛ برنامه ی امنیتی امیر، در امنیت داخلی و خارجی نیز دو روی یک سکه اند؛ و آن نفی استیلای خارجی و تثبیت حاکمیت مرکزی است."از برجسته ترین خدماتش (امیر) برانداختن همان شورش هاست و برقرار کردن امنیت در سراسر مملکت؛ فرمان دولت را تا دورترین نقطه ی ایران جاری ساخت. این امر مهم را با تدبیر و بردباری و قدرت پیش برد." (آدمیت،1323،ص.233)
امنیت عمومی سطح سوم امنیت است؛ که برای امیر به اقتضای خاستگاه رعیتی و ملت دوستی اش اهمیت بسیار داشت. در واقع، در هیچ یک از برنامه های امیر، من جمله امنیت، مردم فراموش نمی شدند؛ و مصالح آنان تحت الشعاع منافع حاکمان قرار نمی گرفت. او حکومت را در قبال جان، مال و ناموس مردم و اخلاق عمومی مسئول می دانست؛ و حاکمانی که در این مهم، سستی می کردند؛ به تلخی توبیخ می کرد. مال رعیت را، که پیش از این حرمتی نداشت؛ حتی اگر کیسه توتون کم بهایی بود؛ محترم می شمرد. امیر فروش شراب را قدغن، و با تظاهر مستانه و ناامن سازی کوی و برزن به شدت برخورد کرد. قشون را که پیش از این در پادگان ها متمرکز بودند برای شهربانی به کار گرفت. و" بفرمود در دارالخلافه ی تهران و بعضی شهرهای بزرگ در سر هر گذری، دولت قراولخانه بنا کند؛ و سربازان ساخلوی که متوقف در تهران بودند؛ در آن قراولخانه ها مشغول محافظت اهل شهر و دفع اشرار و گرفتن سارقین باشند." (اعتمادالسلطنه،1349،ص.215)
مراجع امنیت
پیچیدگی مفهوم امنیت از یک سو و ضرورت "درک" این مفهوم و "اشتراک نظر" در آن از سوی دیگر، اندیشمندان را بر آن داشت تا مفهوم امنیت را اعتباراً به اجزایی تقسیم نمایند. ارکان امنیت یکی از این نوع تقسیمات است. در ادبیات رایج مطالعات امنیتی، ارکان امنیت عبارتند از: مرجع، تهدید، غایت، تامین کننده، روش و ابزار تامین امنیت؛ که در این میان "مرجع امنیت"، مهم ترین رکن، اساس شکل گیری و مبنای اصلی تمایز نظریه های امنیتی است. مرجع امنیت، با پاسخ به این سوال شناخته می شود که: امنیت "چه کسی" یا "چه چیزی" مد نظر است؟ پاسخ به این سوال ارتباط وثیقی با "نظام ارزش ها" و به تبع آن "جهان بینی" پاسخگو دارد. به عنوان نمونه: امام خمینی رحمت الله علیه، مرجعیتی برای "اسلام" قائل است که بر اساس آن، فدا شدن شخص اول جامعه ی اسلامی است؛ را برای حفظ اسلام توجیه پذیر می داند. آنجا که می گوید: "پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم فدای اسلام شد. سید الشهدا (علیه السلام) هم فدای اسلام شد. اسلام بزرگترین چیزی است که ودیعهی خداست؛ در میان بشر" (امام خمینی،1361،ص.14) لرد پالمرستون نخست وزیر بریتانیا در سده ی 19 میلادی می گوید: " بریتانیا نه دوستان همیشگی دارد ؛ نه دشمنان همیشگی؛ چیزی که برای ما ابدی است منافع ملی بریتانیاست. یعنی او منافع بریتانیا را مرجع امنیت و معیار دوستی ها و دشمنی ها می داند. هاشمی رفسنجانی می گوید: هنگامی که معاهده ی ذلت بار پاریس را به دست میرزا آقاخان نوری دادند و چیزی راجع به عزل خودش در آن ندید خدا را شکر کرد؛ یعنی برای او صدارتش مهم تر از استقلال ایران بود". (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.500) سرلشگر وفیق السامرایی در کتاب ویرانی دروازه شرقی، نهایتا به این نتیجه می رسد که برای صدام حسین، امنیت ملت عراق، دولت عراق و حتی حزب بعث، هیچ کدام اهمیتی نداشتند و تنها امنیت و منافع شخص خودش مبنای هر تصمیمی بود و می نویسد: "همه باید به صدام وفادار باشند؛ نه به حزب" (وفیق السامرایی،1396،ص.597) صدام با شناسایی خودش به عنوان مرجع امنیت سه دهه جنگ خانمان برانداز را بر ملت عراق تحمیل کرد. بنابر این این که چه کسی یا چه چیزی، مرجع امنیت است؛ کلیدی ترین مفهوم در هر دیدگاه امنیتی بشمار می آید.
اینک می خواهیم به این سوال پاسخ دهیم که در اندیشه ی امیر، مراجع امنیت کدام است؟ به عبارت دیگر از نظر او، امنیت چه کسی یا چیزی، ولو به بهای سنگین جنگ، یا فدا شدن فرزندان ایران و حتی جان خودش، حتما باید حفظ شود. پاسخ اجمالی به این سوال این است که: در اندیشه ی امنیتی امیر، "دین اسلام"، "یکپارچگی ایران"، "استقلال ایران"،"تمامیت ارضی ایران" وبالاخره مناقشه آمیز ترین آن یعنی "سلطنت و شاه" مراجع امنیت در سطح ملی بوده اند.
دین اسلام
بی تردید امیر فرد متدینی بوده است؛ اما مقابله ی او با برخی خرافات در باورهای دینی مردم و درگیری اش با معدودی روحانیون، مانند امام جمعه ی تهران که سَر وسِرّی با سفارتخانه ها داشتند؛ باعث شده است که اغلب، تدین او را با صفاتی نظیر غیر متعصب، روشن بین و مانند آن مشخص می نمایند. هاشمی رفسنجانی می گوید: امیر مردی متدین، متعبد و مقید به اجرای دستورات دین مقدس اسلام بوده است. ولی بر خلاف بیشتر رجال متدین و متعصب آن زمان، یک روشن بینی و روشنفکری خاصی در اعتقاداتش داشته است. او با کمال شهامت، با بعضی از بدعت ها که به غلط به اسم دین به خورد مردم داده بودند مخالفت می کرد. و بعضی از شخصیت های به ظاهر مذهبی که از نفوذ مذهبی خود سوء استفاده می کردند را می کوبید. اگر یک نفر مجتهد عادل روشنفکر به جای میرزا تقی خان زمامدار کشور می شد؛ مجبور می شد همان اصلاحات را بنماید. مانند مبارزه با سلطه ی کفار، تقویت نیروی دفاعی کشور اسلام، مبارزه با رشاء و ارتشاء و غارت بیت المال، اجرای عدالت در انتصاب ها، ترویج صنعت و کشاورزی و استخراج معادن کشور اسلامی، مخالفت با برخی مظاهر عزاداری که مناسب روح اسلام نیست( مانند: قمه زنی)، ناسازگاری با بست نشینی که ابدا ریشه ی دینی ندارد. او در ادامه می گوید: من امیر کبیر را نه فقط به عنوان یک رجل سیاسی لایق و پاکدامن بلکه به عنوان یک مصلح بزرگ دینی و اجتماعی و یک زمامدار اسلامی مورد ستایش قرار می دهم. اگرچه او معصوم نبوده و ممکن است مانند هر فرد دیگری اشتباهاتی کرده باشد. (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.143-148)
بنابراین، در این که امیر فردی مذهبی و متدین بوده تردیدی نیست. اما، نگاه امیر به دین، از زاویه ی امنیت، موضوعی است که در این جا می خواهیم بدان بپردازیم. آیا امیر، دین را مرجع امنیت می دانسته است؟ به عبارت دیگر، آیا از نظر او دین چیزی است که باید امنیتش حفظ شود؟ و برای حفظ آن هزینه های سنگین پرداخت شود؟ به نظر می رسد؛ قلع و قمع فرقه ی منحرف بابیه، مبارزه با روحانیون سرسپرده به بیگانه و ناصالح، مقابله با پیرایه های بسته به اسلام و به رسمیت شناختن حقوق اقلیت های مذهبی، چهار محور اصلی مجاهدت امیر برای حفظ اسلام بوده است. از این رو تاکید داریم که در اندیشه ی امیر، دین مبین اسلام در زمره ی مراجع امنیت بوده و حفظ آن را به عنوان وظیفه ی حکومت می شناخته است.
نخست به فتنه ی بابیه می پردازیم. ماجرایی که با گذشت قریب به دو قرن، هنوز منشاء بیشترین حملات از سوی فرقه ی ضاله ی بهاییت و دولت های حامی آنان به شخصیت تاریخی امیر است؛ اما اهمیت آن در جامعه ی مسلمانان ناشناخته است. با آن که بابیان در شمایل یک فرقه ی مذهبی ظاهر شدند؛ و در چند ولایت به شورش علیه حکومت مرکزی دست زدند؛ اما سیاست عملی امیر در برخورد با آنان، نه همچون اقلیت های مذهبی بود و نه همانند سایر شورش ها. تاریخ نگاران اتفاق نظر دارند که برخورد امیر با بابیان بر خلاف مشی مسامحه آمیز سلفش، حاج میرزا آقاسی، بسیار کوبنده بوده است. این واقعیت آنقدر آشکار است که در صدرالتواریخ که به قلم دشمنان امیر و پس از قتل او نگاشته شده آمده است: " کار میرزا علی محمد باب که از سوء تدبیر و اهمال حاجی میرزا آقاسی بالا گرفته بود در این عهد به سیاست و تاکید میرزا تقی خان دچار آمد؛ و او را در تبریز کشتند." (اعتمادالسلطنه،1349،ص.212) نکته ی مهم این است که امیر بابیان را در زمره ی اقلیت های مذهبی نمی شناخت." با آن که سیاست امیر در مورد اقلیت های مذهبی سیاست نرمش و انعطاف پذیری بوده است؛ در خصوص حزب جاسوسی بابیه سخت انعطاف ناپذیر بود؛ و اعتقاد داشت که آن ها باید ریشه کن شوند؛ زیرا به حق، درک کرده بود که اصل و نسب و ایده و عمل آن ها از استعمار و در مسیر منافع استعمارگران علیه اسلام و مسلمین است." (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.285) او خطاب به ظفرالدوله در باره ی سرکرده ی شورشیان زنجان می نویسد: "مبادا اهمال و غفلتی درباره ی ملا محمد علی(زنجانی) ملعون اتفاق افتد که مجال فرار و فرصت استخلاص پیدا نماید." (آل داوود1371،ص.103) این لحن کلام را ما در هیچ جای دیگری از امیر سراغ نداریم. این در حالی است که مماشات حاجی میرزا آقاسی، موجب افزایش شمار فریب خوردگان و تعمیق انحراف سران فرقه بابیه، از ادعای نیابت به دعوی امامت گردید. " سید علی محمد باب (که) نخست خود را باب امام و ذات حروف سبعه خواند؛ در دو سال و نیم آخر زندگی اش عنوان نقطه ی اولی و مظهر الاهی را گرفت؛ و گفت من همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر هستم. (آدمیت،1323،ص.443)
امیر بر خلاف سیاستش در مواجهه با سایر شورش ها، که کاربرد قوه ی قهریه را مکررا به تاخیر می انداخت؛ به بابیان مجالی نداد؛ و برکور کردن چشم فتنه تاکید داشت. در غائله ی خراسان، با وجود آشکار بودن چهره ی کریه فتنه و ارتباط آن با سفارت بریتانیا، امیر قبل از لشگر کشی در چندین مرحله تلاش کرد مساله را به تدبیر، حل و فصل نماید. در سایر آشوب ها هم این سیاست جاری بود و اغلبِ آنها قبل از درگیری نظامی فیصله یافت. اما در برخورد با شورش های بابیان، شامل: در مازندران، ملا حسین بشرویه ای، معروف به باب الباب و ملامحمد علی بار فروشی معروف به قدوس،که چند بار قوای دولتی را در دوره ی آقاسی، شکست داده بودند؛ و در زنجان ملا محمدعلی زنجانی معروف به حجت و در یزد سید یحیی دارابی، و توطئه ی تروریستی شان در تهران، رفتار کاملا متفاوتی را از امیر می بینیم. آدمیت می گوید حکم اعدام علی محمد باب، که مجتهدین سال ها قبل صادر کرده بودند به دستور امیر در تبریز اجرا شد. و پس از یک سلسله جنگ های خونین، که در 1265 و سال بعد میان لشگریان دولت و هواداران باب در گرفت؛ همه ی سرجنبانان بابیه : بشرویه ای، بارفروشی، زنجانی و دارابی در 1266 کشته شدند.(آدمیت،1323،ص.448) این است که تا امروز، که قریب دویست سال از آن روز گار می گذرد؛ امیر همچنان به خاطر شدت عملش در سرکوب بابیان، آماج حملات سردمداران این فرقه و دولت های حامی آنهاست! در حالی که کسی از سرکوب فتنه ی خراسان و کشته شدن سالار به دستور امیر گریبان نمی درد. همین "دنباله دار بودن" بابیه، نشانگر آنست که امیر در تشخیص اصل و فرع خطا نکرده است. او خود نیز زمانی که می خواهد از سرکوب شورش ها سخن بگوید؛ با آن که علی الظاهر فتنه ی سالار از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ سرکوب بابیه را مقدم و مشخص می دارد و می گوید: " فرقه ی بابیه و سایر اشرار و مفسده جویان کل ممالک محروسه ی پادشاهی بالمره قلع و قمع شده اند؛ که احدی از آنها به هم نمی رسند. ممالک محروسه ی ایران به حمدالله طوری امن و امان است که هیچ کس در هیچ عهدی ندیده است" (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.166)
آری! تصور این که اگر یک رویداد تاریخی رخ نمی داد؛ چه پیآمدهایی داشت؛ بسیار دشوار است؛ ولی بی تردید، اگر امیر ریشه ی بابیه را در ایران نمی سوزانید؛ امروز ما از لحاظ مذهبی، فرهنگی و سیاسی شرایط کاملا متفاوتی داشتیم. همچنین باید اذعان داشت؛ که اگر خدمت امیرکبیر به ملت ایران، تنها همین بود؛ که آنان را از شّر فرقه ی منحرف بابیه رهانید؛ آن گاه عِدل او را در بین سیاستمداران پیش و پس از او دشوار توان یافت.
محور بعدی در مرجع امنیت تلقی کردن دین در اندیشه ی امیر، مبارزه ی او با روحانیون سرسپرده و ناصالح بود. در حالی که کثرت دشمنان سیاسی امیر اقتضا داشت؛ او خود را با روحانیت که اتفاقا نفوذ بسیاری نیز در جامعه ی سنت گرای ایران داشتند؛ درگیر نکند. مبارزه ی امیر با روحانیون یادشده موجب گردیده که در باره ی رابطه ی امیر با روحانیت شیعه، قضاوتهای متفاوتی، صورت گیرد. اما هنگامی که به سراغ مصادیق می رویم؛ در می یابیم که مخالفت های امیر نه تنها با نهاد روحانیت نبوده بلکه در جهت دفاع از دین بوده است. رابطه ی امیر با روحانیت در تبریز و تهران نیکوست. امیر حضور روحانیت را در محاکم شرع تقویت کرد؛ خود از قضاوت اجتناب نمود و و به آراء قضایی ایشان احترام گذاشت. در واقع؛ برخورد امیر با آسیب هایی است که متوجه این گروه به عنوان سمبل تشیع بوده و اقدام امیر در راستای صیانت از اسلام تحلیل می شود. شاید مهم ترین این رویدادها مربوط به رفتار امیر با امام جمعه ی تهران باشد. میرزا محمد مهدی، امام جمعه ی تهران، یکی از لبه های برخورد امیر با یک روحانی تراز بالاست. قدر مسلم، امیر از او خرسند نبود؛ هر چند که حرمتش را مراعات می کرد. در نامه ای به شاه می نویسد: " منزل امام جمعه به دیدن رفته بودم؛ چون آن وقت که در کن بودم؛ تعزیه ای برای او روی داد؛ دیدن نکرده بودم". اما نقل های مختلفی در باره ی دخالت امام جمعه، در شورش سربازان فوج قهرمانیه و تعرض به خانه ی امیر ومطالبه ی عزل امیر و همین طور غائله ی زنان اصفهانی علیه دولت گفته می شود؛ که ما از آنها عبور می کنیم. اما آنچه محرز است حسن رابطه ی او با سفارتین است. شیل وزیر مختار بریتانیا به پالمرستون وزیر خارجه آن کشور می نویسد: "وزیر مختار روسیه به تازگی انفیه دان الماس نشانی که روی آن صورت امپراتور روس نقش شده بود؛ به امام جمعه هدیه کرد. هدیه ی امپراتور موجب حرف و گفتگو شد؛ و میان علما و افراد صاحب نفوذ ایجاد هم چشمی زیاد نمود. امام جمعه از مرحمت تزار به خود می بالد؛ و به عمد، نمی خواهد موضوع آن تحفه را به اطلاع شاه و امیر نظام برساند. میانه ی او و امیر هم چندان گرم نیست. پس از چند روزی امیر به وی پیغام فرستاد؛ که رفتار او در پذیرفتن آن هدیه و اطلاع ندادن به دولت، بسیار ناپسندیده و ناشایسته می باشد. امام جمعه که از حسد روحانیان آگاه گشته بود؛ بهراسید و روز بعد انفیه دان و نامه ی وزیر مختار روس را به نظر امیر رسانید." (آدمیت،1323،ص.425) می بینیم این عمل امیر نه تنها تعریضی به حریم روحانیت نیست بلکه در جهت منزه شدن دامن روحانیت از بیگانه گرایی رایج در میان رجل سیاسی آن دوران است.
محور بعدی تلاش امیر برای صیانت از اسلام، مبارزه با پیرایه های بسته شده به دین بود؛ که موجب وهن تشیع می شد. اگر امیر، نگاه مرجع امنیت بودن به دین نداشت؛ چرا باید در آن شرایط دشوار سیاسی و امنیتی، به چنین مساله ی حساسیت زای اجتماعی، در جامعه ی سنت گرای ایران ورود نماید؟ به عنوان نمونه: در اوان صدارت امیر، حادثه ای در تبریز رخ داد که بیانگر اوج خرافی گری در بین عوام و حمایت غیر مسئولانه ی برخی از علما بود؛ که هدف برخورد شدید امیر قرار گرفت. داستان از قول نادر میرزای قاجار به این شرح است:" قصابی در وسط میدان صاحبالامر میخواست گاوی ذبح کند؛ گاو از زیر دست وی در رفت؛ و به مقام صاحبالامر گریخت؛ قصاب ریسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا او را بیرون بکشد؛ گاو زور داد و قصاب به زمین خورد؛ و در حال قالب تهی کرد. در این حال بانگ صلوات مردم بلند شد؛ و این امر معجزتی تلقی گردید. بازار را تا یک ماه آذین بستند. تبریز شهر صاحبالامر به شمار آمد؛ و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل آقا میر فتاح بردند؛ مردم دسته دسته با نذر و نیاز به زیارت گاو رفتند؛ و به شرف سم بوسیاش نائل گردیدند. در ظرف یک ماه مویی بر بدن گاو باقی نماند؛ و همه به تبرک رفت. مسجد نیز مورد عنایت خاص قرار گرفت؛ کور و گنگ و لنگ، غرفهها و شاهنشینهای آن را پر کرد. هر روز معجزه و آوازهای تازه بر سر زبانها افتاد. بزرگان پرده و فرش و ظرف میفرستادند. کنسولگری انگلیس هم چهل چراغی فرستاد؛ که هم اکنون (زمان نادر میرزا) زیر گنبد مسجد آویزان است." (نادر میرزا تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز) امیر، چنان از این خرافه پرستی برآشفت؛ که با وجود سابقه ی دوستانه، میرزا علی اصغر شیخ الاسلام و پسرش میرزا ابوالقاسم را که حامی غائله بودند؛ به تهران فراخواند؛ آنها از آمدن امتناع کردند؛ امیر، سلیمان خان را فرستاد؛ هردو را به تهران آوردند؛ و تا امیر بر سرکار بود تحت الحفظ بودند!
بست نشینی پیرایه ی دیگری بود که به دین بسته شده بود. این رسم غلط، از اماکن مقدس و بقاع امامزادگان شروع شد؛ و به بیت روحانیون برجسته توسعه یافت؛ و عجیب این که، سپس به سفارت خانه های خارجی و حتی کنسول گری ها هم کشیده شد. با آن که در وانفسای بی قانونی ماقبل امیر، گاه افراد مظلوم از این قاعده منتفع و از جور حکام نجات می یافتند؛ ولی در نظم پی افکنده ی میرزا تقی خانی، مفّری برای اشرار و مجرمان شده بود. بدین خاطر امیر در سال 1266 آیین بست را ملغی کرد. "امیر ابتدا دستگاه قضایی را از تمام عیوبی که ممکن بود باعث تضییع حقوق ضعفا شود پاک کرد؛ و سازمان اطلاعات و اداره ی آگاهی مفصل و سالمی در راه خدمت به خلق و نظارت بر روابط طبقات بالا با طبقات ضعیف و محروم (نه برای حفظ منافع هیئت حاکمه) در سراسر کشور بوجود آورد؛ و از این راه جداً جلو تجاوز و ستم و را تا آنجا که امکان داشت گرفت؛ و به پارتی بازی و اعمال نفوذ در روابط اجتماعی خاتمه داد. در چنین اجتماعی، بست نه تنها ضرورت ندارد؛ بلکه باعث تعطیل قانون و حدود و مایه ی بدنامی و هتک احترام اماکن مقدس و شریف و مورد احترام است؛ و هم مخالف روح اسلام، که هدفش پاک کردن جامعه و اجرای حدود قانونی و سوزاندن ریشه ی فساد و هرزگی و سرکوبی اشرار و الواط مزاحم است می باشد." (هاشمی رفسنجانی، 1346،ص.155) در این میان برخی روحانیون من جمله امام جمعه ی تبریز، حکم امیر را توهین به مقدسات و روحانیت تلقی و مقاومت هایی کردند؛ اما امیر که با فراست، قبل از صدور حکم، امام جمعه ی تهران را با خود همراه کرده بود؛ بست نشینی را برانداخت. درباره ی سایر پیرایه ها و خرافه های بسته شده به دین، مانند قمه زنی نیز کم و بیش همین رفتار را از امیر می بینیم.
و بالاخره اقدام بسیار مهم امیر در پاس داشتن حریم اسلام، به رسمیت شناختن حقوق اقلیت های مذهبی است. با وجود برخی تلاش های مثبت، تاریخ قاجار، قبل و پس از امیر شاهد تعرض مکرر به حقوق اقلیت های مذهبی است. تشکری می نویسد: فشـار بـر زرتشـتيان بنابر مضمون نامه اي از وزير يزد در رمضان 1262 به عامل انارك، چنان گسترش يافته بود كه حتي براي ذبح گوسفند نيز از آنان مبلغي را مي گرفتند. افزون بر رفتارهايي كه به تدريج عرف حكام، به ويژه در مناطق دورافتـاده شـده بـود؛ از مهمترين مصائب زرتشتيان نظارت نداشتن حكومت مركزي در نحوة دريافـت جزيـه بـود. بويژه تا پيش از امير، جزيـه بزرگترين محل درآمد حكام به شمار مي رفت. در سال1265 زياده ستاني هاي رايج در اخذ جزيه شصت تن از زرتشتيان روسـتاي تُركابـاد را مجبور به پـذيرش اسـلام كـرد. موبد موبدان يزد در ذيقعدة 1262 براي رهـايي از زجـر و شـكنجة مأموران حكومتي به بست نشيني در خانة علما روی آورد. مرگ محمدشاه، زمينه اي مناسب برای شرارت ياغيان به وجود آورد؛ و در يزد لوطيان شهر، به رياست فردي با نام محمدعبداالله موفق شدند ضمن اخراج حاكم شهر زمام امور را در اختيار گيرند. در اين ميان محمدعبداالله، كه محلي سهل تر از زرتشتيان در تأمين هزينه ها نمي يافت؛ با سه هزار ريال باج از تاجري زرتشتي و جلوگيري از تعدي ديگر لوطيان به اموال عمومي، اعتباري نزد عوام يافت. به واقع اقدام محمدعبداالله، كه در بستري از رضايتمندي و سكوت اجتماعي رخ داد؛ الگويي براي اشرار ديگر شد؛ تا ضمن يورش به خانة برخي از زرتشتيان اموال آنها را به غارت برند. اما در دوران امیر هنگامي كه حكومت يزد را محمدحسنخان، سردار ايرواني، در دست داشـت و آقاخان ايرواني، عموزادة وي، به نيابت از او حكـم مـي رانـد، ملارسـتم، برادر ملابهرام که كلانتر طايفة زرتشتيان بود؛ طي نامه اي شرح ماجرایی را بـه صـدراعظم گـزارش كرد؛ و اميركبير در پاسخ، به نايب الحكومة يزد، آقاخان ايرواني، فرمان داد: كمال رعايت و حمايت دربارة او و طايفة مجوسيه به عمل آورده، جزيه ی آنها را از قـرار فرمان مبارك كـه مقـرر شـده اسـت؛ ملابهـرام كلانتـر در دارالخلافـه بـه مقـرب الخاقـان محمدحسنخان سردار برساند. از آن قـرار معمـول داشـته آن عـاليجـاه مطالبـه ننمايـد؛ ومتعرض آنها نشود. مي بايد آن عاليجاه از قرار نوشته عمل نمـوده، طـوري بـا مشـاراليه و طايفة مزبور رفتار كرده كه در كمال آسـودگي و فراغـت مشـغول رعيتـي خـود بـوده، بـه دعاگويي دوام دولت قاهره اشتغال نمايند. (تشکری،1391،ص.27-30) این تعرض ها که نمونه ی آن در تاریخ دوران صفویه تا قاجار کم نیست؛ پیآمدهای امنیتی بسیاری داشت؛ که برخی از آنها عبارت بودند از:اظهار دروغین گرویدن به اسلام برای رهایی از ستم، که موجب شکل گیری گروه های دو هویتی می گردید. کسانی که در ظاهر مسلمان بودند؛ و در خفا به کیش آباء خود عمل می کردند. مساله ای که تا امروز هم دامنگیر جامعه ی ماست. حیدری در مقاله ای که در نشریه ی مکتب اسلام به چاپ رسیده است؛ می نویسد: "یهودیان در زمان هایی كه در ایران زمین حضور داشتند، دوره هایی از فشار ، تعقیب وشكنجه را پشت سر گذاردند و براي فرار از آزار و اذیت ها به ترفندها و روشهاي مختلفی روي آوردند. یكی از راههاي مؤثري كه آنان براي كاستن از فشارها پیش گرفتند، زندگی "آنوسی" وار بود. به این معنا كه یهودیان با پذیرفتن ظاهري اسلام و پايبندي پنهانی به دیانت یهود، حیات دوگانه اي را آغاز می كردند؛ و گاهی براي سالیان دراز به همین شیوه زندگی می نمودند. این روش زندگی، به ویژه از عصر صفویه به بعد، ابعاد گسترده اي پیدا كرده است. عامل ترس و اجبار، محرك بسیاري از یهودیان براي گزینش این سبك زندگی بوده است؛ اما ادامه روند پنهان سازي در ادواري كه سیاست تسامح و تساهل بر جامعه حاكم بوده است؛ نشان می دهد برخی از یهودیان انگیزه های دیگری، چون برخورداري از امتیازات مالی، گریز از تبعیض هاي اجتماعی و سوء استفاده از پوشش اسلام براي ضربه زدن به این دین را از درون دنبال می كردند. به طور كلی، كسانی كه از یهود و یا هر دین دیگري به اسلام می پیوستند؛ جدیدالاسلام خوانده می شدند. گروهی از یهودیان با اختیار و به طور واقعی به اسلام می گرویدند؛ و تعداد كسانی كه به این شیوه تغییر كیش میدادند اندك است. گروهی هم از سر اجبار و به واقع مسلمان می شدند. عده اي از یهودیان مدتی پس از تغییر کیش، در حفظ باورها و سنتهاي یهودي می كوشیدند؛ اما به تدریج در جامعه مستحیل می شدند؛ و خود یا فرزندانشان به طور واقعی مسلمان می شدند. گروه دیگري از یهودیان از سر اجبار و یا حتی گاهی از سر اختیار، به ظاهر مسلمان می شدند و به طور پنهانی به دین یهود پايبند بودند. این گروه، آنوسی ها هستند." (حیدری، 1394،ص.196) این پدیده علاوه بر رواج نفاق در جامعه ی اسلامی، که از بزرگترین تهدیدات امنیتی جامعه ی اسلامی است؛ زمینه ی سوء استفاده ی امنیتی بیگانگان از این قشر به ظاهر مسلمان را فراهم می آورد. سرسپردگی اقلیت های مذهبی به اجانب و فراهم آمدن زمینه ی دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران؛ آن طور که در باره ی ارامنه ی تبریز نقل می شود:"در رجب 1267 به دولت اطلاع رسید که کنسول روس در آنجا قصد تاسیس مدرسه ای را دارد. پول ساختمان آن را نیز پرداخته و در مراسم خاصی که سنگ بنای مدرسه نهاده شد؛ به سلامت امپراتور دعا خوانده اند. از آن گذشته قرار بود آموزگاران مدرسه تبعه ی روس باشند؛ و دو زبان ارمنی و روسی را تعلیم دهند. امیر بی درنگ به حمزه میرزا، حکمران آذربایجان دستور فرستاد: از ساختن چنین مدرسه ای به عنوان مدرسه ی اجنبی جلوگیری به عمل آورد؛ زیرا هیچ مقام خارجی اجازه ی برپا کردن این گونه مدرسه ها را در ایران ندارد. در ضمن مقرر داشت: که اسقف روسی ارمنی تبریز حق هیچ نوع مداخله ای در امور جماعت ارمنی ندارد؛ مگر در کارهایی که به انحصار، جنبه ی مذهبی داشته باشد. امیر که یک سال پیش فرمان الغای حمایت دولت انگلیس را نسبت به ارامنه ی تبریز صادر کرده بود؛ و دست کنسول آن دولت را از دخل و تصرف در امور آنان بریده؛ البته اجازه نمی داد روس ها همان بساط را بچینند. پس نقشه بنای مدرسه را به آن صورت برهم زد. نظر دولت این بود: از آنجا که طایفه ی ارمنی مانند دیگر اقلیت های مذهبی تبعه ی ایران هستند؛ هر تقاضایی دارند باید بدون واسطه ی دولت خارجی به امنای دولت عرضه دارند؛ و هر خواهش معقولی پذیرفته می گردد. از این رو از پیشوای ارامنه ی تبریز در محرم 1268 نامه ای رسید که از دولت اذن و اجازت به آنها داده بشود که مکانی برای اطفال خود بسازند؛ که مشغول تحصیل علوم شوند. موافقت شد؛ و به حمزه میرزا تصریح گردید: که مراقبت نماید باعث و بانی بنا و معلّم و متعلّم از تبعه ی این دولت علّیه (ایران) باشند؛ و از پول رعیّت دولت علّیه ساخته شود" (آدمیت،1323،ص.439)
بدین ترتیب، امیر با به رسمیت شناختن حقوق اقلیت ها و مبنا قرار دادن احکام اسلام، در برخورد با آنان که زمینه ساز گرویدن داوطلبانه، واقعی ولی تدریجی آنان به اسلام می شود؛ مانع از بروز تهدیدات امنیتی یادشده گردید.
یکپارچگی ملی
منظور از یکپارچگی حفظ کل بودن است. این که اندام مختلف یک موجودیت، بستگی و مناسباتشان، با یکدیگر حفظ شود. تمایز یکپارچگی با تمامیت ارضی در این است که یکپارچگی، ناظر بر جامعه است؛ در حالی که موضوع تمامیت ارضی، جغرافیاست. ویژگی یکپارچگی به عنوان مرجع امنیت این است که بر هر واحد اجتماعی، مانند: خانواده، گروه، ملت، امت و ... قابل انطباق است. به نظر می رسد؛ در اندیشه ی امنیتی امیر یکپارچگی ملت ایران مرجع امنیت بوده است.
همان گونه که در فصل دوم بیان شد؛ در سال های پایانی سلطنت محمدشاه، امور مملکت به سستی گرایید و زمام امور ولایات از دست دولت مرکزی خارج شد. با مرگ او آخرین رشته های این طناب پوسیده هم گسست. شاه مرد؛ و حاج میرزا آقاسی که مدعی بود شخص اول مملکت است؛ و می بایست انسجام کشور را حفظ کند؛ به قول لسان الملک: " بر خویشتن هراسناک شد؛ نه در سکرات موت بر بالین شاهنشاه فراز آمد؛ و نه بعد از فوت بر جسد پاکش نماز گزاشت" (لسان الملک،1377،ص.932) او بیمناک از مخالفان، امور کشور را رها کرد. اول به یافت آباد، بعد به ری و نهایتا به عتبات عراق، گریخت. کشمکش قدرت در تهران درگرفت. میرزا آقاخان نوریِ چوب خورده، به خاطر رفتن به سفارت انگلیس، یا ارتباط با ملکه مهدعلیا، از تبعید بازگشت؛ و "از دم دروازه به کاردار سفارت انگلیس ورود خود را اطلاع داد و اجازه دخول گرفت" (اقبال آشتیانی،1390،ص.81) و عهد خود را با سفارت انگلستان و مهد علیا تجدید کرد. هواخواهان آصف الدوله، صدر اعظم اسبق و مقیم بغداد هم، با محوریت سفارت انگلیس دست به کار شدند؛ تا میوه ی طغیان سالار( فرزند آصف الدوله) در مشهد را در تهران بچینند. اقبال آشتیانی در باره ی فتنه ی سالار می گوید: اگر کفایت میرزا تقی خان نبود؛ بیم آن می رفت که آتش آن فتنه، غالب نقاط ایران را بگیرد؛ حتی سلطنت را هم از خاندان فتحعلی شاه یعنی شعبه ی قوانلو منتزع و به شعبه ی دولو که خاندان سالار باشد منتقل نماید.( اقبال آشتیانی،1390،ص.103) در ولایات هم، از یک سو یاغی شدن حاکمان و از سوی دیگر شورش مردم و مزید بر همه فتنه ی بابیه، زمینه را برای از هم پاشیدن شیرازه ی کشور فراهم آورد.
بی تردید، بازگرداندن یکپارچگی به کشور، مهم ترین مساله ی امنیتی امیر در آغاز کار بود. هزینه ی سنگینی که امیر برای این منظور پرداخت؛ بیانگر مرجعیت یکپارچگی کشور، در اندیشه ی امیر است. او با آن که همواره ابزار نرم را ترجیح می داد و تلاش می کرد با سرانگشت تدبیر، مسائل امنیتی را حل و فصل کند؛ و از خونریزی اجتناب نماید؛ لیکن برای یکپارچه ماندن کشور، در موارد ضرورت از شدت عمل فرو گذار نکرد.
پس از کشمکش های قدرت در تهران، که با حکم شاه به امیر، در ظاهر فروکش کرد؛ مهم ترین چالش تجزیه طلبانه ی پیش روی امیر، مربوط به خراسان بود؛ که جراحتی مزمن شده بود؛ و تلاش های مکرر شاه غازی! برای برچیدن آن با شکست مواجه گردیده بود. غائله ای که سَری در بغداد داشت؛ که آصف الدوله در آنجا مقیم بود؛ و سَری در سفارت انگلیس، که همیشه به پریشانی در مرزهای شرقی ایران، که مایه ی آرامش حکومت کمپانی هند شرقی بود؛ علاقه نشان می داد.
آدمیت، چگونگی حل غائله ی خراسان را این گونه بیان می دارد: امیر، نخست حمزه میرزا را از خراسان احضار کرد؛ و برادر وی سلطان مراد میرزا را که از کافی ترین افراد خانه ی قاجار بود؛ به فرمانروایی آن سامان مامور کرد. امیر درخواست کاردار انگلیس برای اجازه ورود آصف الدوله، پدر سالار را که در بغداد بسر می برد؛ به ایران را رد کرد. سپس حاجی نورمحمدخان عم سالار را با سلیمان خان افشار که از دوستان قدیمی جعفر قلی خان، همدست سالار بود؛ روانه خراسان کرد. نورمحمدخان مامور بود که از سالار دلجویی نماید؛ و سلیمان خان وظیفه داشت تا جعفرقلی خان را از سالار جدا کند. جعفرقلی خان از سالار فاصله گرفت؛ و این ضربه ی سختی به سالار بود؛ ولی سالار پیام های مسالمت آمیز امیر را، دلیل بر عجز او گرفت.
آدمیت می افزاید: بار دوم امیر تهدید و تدبیر را باهم بکار برد. از یک طرف چراغعلی خان کلهر را که از معتمدینش بود؛ برای تحبیب سالار به مشهد روانه کرد؛ و از سوی دیگر قوایی به سوی خراسان فرستاد که برای ترساندن بود؛ نه ستیز. چراغعلی خان موفق نشد؛ و نزدیک بود به قتل برسد؛ که با حیله از مشهد خارج شد. چون کوشش صلح جویانه ی امیر به جایی نرسید؛ تصمیم گرفت به شهر حمله کند. سپاه کافی به کمک سلطان مراد میرزا فرستاد؛ و میانجیگری وزیر مختار انگلیس را، که در واقع منشاء این فتنه بود؛ و وزیر مختار روسیه را هم باخود هم رای کرده بود؛ نپذیرفت. سلطان مراد میرزا مشهد را به محاصره گرفت. میرزا تقی خان نقشه ی عمومی عملیات را تحت نظارت خود داشت؛ و مرتب سپاه و سلاح می فرستاد. وقتی فرمان یورش را صادر کرد که به پیروزی اطمینان یافت. سرانجام، مشهد روز شنبه هشتم جمادی الاولی 1266 مقارن با عید نوروز فتح گردید. وساطت وزیر مختار انگلیس برای نجات جان سالار ( که طبعا مانند پدرش آصف الدوله، ذخیره ی بریتانیا برای فتنه های آتی بود) هم به جایی نرسید. (آدمیت،1323،ص.235-238) نگارنده صدرالتواریخ که فرزند قاتل امیر است؛ نیز نمی تواند این خدمت امیر را نادیده انگارد و می نویسد: "و بهتر خدمتی که میرزا تقی خان امیر نظام کرد؛ آن بود که حسن خان سالار را که آتش جهنده و برقی دمنده بود؛ دفع داد." (اعتمادالسلطنه،1349، ص.211)
مفهوم کشور و ملت در اندیشه ی امیر، هرچند در بیان، به مُلک و اولاد شاه تعبیر می شود؛ و مستلزم یکپارچگی است؛ در تعارضی فاحش با باور شاهان قاجار است؛ که ایران را سرزمین اشغال شده و مردم را بردگانی شکست خورده می دانند. اقبال آشتیانی با نقل داستانی، رمز ناکامی محمدشاه و توفیق امیر، در باره ی فتنه ی مشهد را بازگو می کند. او می گوید: محمدشاه به هنگام سان دیدن از سپاهی که عازم مشهد بود؛ خطاب به آنها گفت: ای سرباز و سوار! زن و بچه ی خراسانیان یاغی را به شما بخشیدم؛ بروید هرچه می خواهید بکنید! اما امیر به هنگام اعزام سپاه گفت: مراد میرزا ! خراسان مُلک شاه است؛ و خراسانیان اولاد شاه. تو ماموری با این سربازان بروی یک نفر حسن خان سالار را که می گویند یاغی شده بگیری؛ و اگر شنیده شد که یک سرباز، حتی یک توبره کاه بی پول و بی رضایت از خراسانی ها گرفته و توشکم آن سرباز را ندریده ای، شاه شکم تو را خواهد درید! (اقبال آشتیانی،1390،ص.119) این خبرها هر دو به گوش خراسانیان رسید؛ و این شد که: قشون محمد شاه را خلع سلاح نموده و سربازان را کشتند. اما ولایت به ولایت دروازه را به روی سپاه امیر گشودند.
سایر شورش ها هم که عناوین آن در فصل قبل آمد با همین سیاست آرام شد." این حال آشوب داخلی توام با پریشانی لشگر و خزانه ی خالی، بزرگترین دشواری های آغاز کار امیر بود و از برجسته ترین خدماتش برانداختن همان شورش هاست؛ و برقرار کردن امنیت در سراسر مملکت. فرمان دولت را تا دورترین نقاط ایران جاری ساخت. این امر مهم را با تدبیر و بردباری و قدرت پیش برد. طرفه این که بیشتر آن یاغی گری ها را با ملایمت و از راه تغییر حکام فرو نشاند. و برخی را با مهر وکین و ترسانیدن . هرکجا این شیوه ها موثر نگردید سیاست قاهرانه کار را تمام کرد. در این مورد سیاستش جراّر بود. و گرنه در موارد دیگر به بخشیدن و تبعید ساختن و یا زندانی نمودن سرکشان اکتفا نمود." (آدمیت،1323،ص.233)
به نظر می رسد؛ آنچه برای امیر اصل بود؛ حفظ یکپارچگی ملت ایران و تبعیت همه ی فرمانروایان، از دولت مرکزی بود. از این اصل به هیچ روی کوتاه نمی آمد؛ اما در فروع، انعطاف بسیار داشت و تا گره ای با دست باز می شد؛ به دندان باز نمی کرد؛ و با آن که امیر نظام بود؛ اقدام نظامی آخرین گزینه اش بود.
استقلال ایران
استقلال دارای جنبه های مختلف حقوقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است؛ و این وجوه بر یکدیگر تاثیر می گذارند. بدون تحقق شکل حقوقیِ حاکمیت ملی نمی توان انتظار استقلال سیاسی داشت؛ و بدون توجه به استقلال سیاسی، هویت فرهنگی مستقل محقق نمی شود. مفهوم استقلال در ارتباط با حاکمیت ملی قابل درک است. حاکمیت ملی دارای دو وجه درونی و بیرونی است؛ که وجه بیرونی آن در مفهوم استقلال متبلور می گردد. استقلال سیاسی به معنای مستقل بودن هیئت حاکمه یک کشور از نفوذ دولت های بیگانه و تصمیم گیری آنان به صورت مستقل است.
همان طور که در فصل پیشین بیان شد؛ در پایان دوران محمدشاه، اثری از استقلال برای ایران باقی نمانده بود. عهدنامه های یک سویه، کاپیتولاسیون، سرپرستی اقلیت های مذهبی از سوی بیگانگان، امر و نهی وزرای مختار انگلیس و روسیه به دربار، دولت و والیان، و دخالت تحقیر آمیز آنها در تمام شئون کشور، از یک سو و سرسپردگی رجل سیاسی و حتی درباریان و حرمسرا از سوی دیگر، کار را به جایی رسانده بود که حاج میرزا آقاسی را هم که ادعای تابعیت روسیه داشت؛ به ستوه آورده بود.
اینک امیر با هر نوع استیلای بیگانه در امور کشور مخالف بود. او این مخالفتش را از همان تبریز آشکار کرد. هنگامی که ترجیح داد برای هزینه ی انتقال ولیعهد به تهران، از تجار تبریزی قرض بگیرد؛ ولی زیر بار منت کنسول روس و انگلیس، که به تبعِ ذلت پذیری قاجار، اولین گزینه ی تامین هزینه ی سفر بودند؛ نرفت. امیر به همه ی پیشنهاد های روس ها و انگلیسی ها با بدبینی تمام می نگریست؛ و گاه درست خلاف آن عمل می کرد. وزیر مختار انگلیس به وزیر امور خارجه ی آن کشور می نویسد: "شیوه ی امیر این است که هر پیشنهادی که از جانب خارجیان بشود؛ رد می کند." (آدمیت،1323،ص.465) یا در جای دیگر به امیر می نویسد:" هرچند در بعضی فقره که دوستدار اظهاری کرده است؛ چه در ظاهر و چه در باطن به عکس نتیجه بخشیده است؛ و آن جناب چنین دریافت کرده اند که این قسم مرعی داشتن (یعنی بالعکس) بهتر از سایر شقوق است" (آدمیت،1323،ص.245) و در جای دیگر کاردار انگلیس می نویسد: "سفیر روس میانه ی خوبی با امیر ندارد. پیش از این روس ها عادت کرده بودند؛ که هر حکمی بدهند؛ انجام پذیرد؛ مخالفت امیر با این رویه و تسلیم نشدن او، موجب این توهم گردیده که دالگوروکی(وزیر مختار روس) بگوید نسبت به دولت او بی عدالتی می شود." (آدمیت،1323،ص.466) یعنی او در ابتدا تصور می کرد امیر به نظرات انگلیس ها توجه می کند؛ و نسبت به خواسته های او بی اعتناست. اینها نشان از این واقعیت دارد که امیر به تجربه دانسته بود؛ که هیچ خیری در توصیه های آنان نیست. حتی اگر در جایی از قضا، خواسته ی بیگانگان با نظر حاکمیت هم راستا بود؛ امیر در اجرا تصریح می کرد که این بر اساس تشخیص خودی است و نه مطالبه ی اجانب. مانند فرمان منع شکنجه، که امیر درباره ی آن می نویسد: "شاهنشاه بی آن که تعهدی در این باب (الغای شکنجه) به دولت دیگر نمایند؛ به صرافت طبع همایون، محض این که فرض رعیت پروری و مملکت داری و امور داخله ی خودشان می دانستند، منشور سلطنت را صادر فرمودند" (آدمیت،1323،ص.217) همچنین اگر کسی به هر نحو مورد توجه اجانب قرار می گرفت؛ از چشم امیر می افتاد. شیل می نویسد: "رییس ایل قشقایی از این جهت مورد تنفر امیر است؛ که از هواخواهان قدیم و ثابت انگلستان به شمار می رود." (آدمیت،1323،ص.465) و گفتیم که چگونه امام جمعه ی تهران به خاطر دریافت هدیه از روس ها مورد عتاب او قرار گرفت. شیل همچنین می گوید: "نظر امیر نظام، علیه روسیه است؛ اما نه این که دوستدار انگلستان باشد. و نیز تصور نمی کند که انگلستان خیرخواه ایران است. بزرگترین هدفش این است که از نفوذ روس و انگلیس بکاهد؛ و مقام آنان را در انظار جمهور مردم هرچه ممکن باشد؛ بی مقدارتر بنماید !" (آدمیت،1323،ص.217) در جمله ی اخیر نکته ی مهمی است. امیر می دانست که این بیگانه پرستی در فرهنگ عامه رسوخ کرده و تلاش می کرد؛ به قول خودش به مردم حالی کند؛ که اراده ی حاکم، ارده ی دولت است؛ و نه سفارتین. امیر همان طور که به رجل سرسپرده بی اعتنایی می کرد؛ به مردان شریف و کسانی که حمیت ملی داشتند؛ محبت داشت و آن را اظهار می کرد؛ تا فرهنگ سازی کند. او به میرزا جعفرخان مشیرالدوله می نویسد: "می دانید که قلبا به شما محبت دارم؛ و هیچ مضایقه ای از شما ندارم؛ زیرا که می دانم که چقدر به کار خدمت دولت می آیید؛ و تا چه حد غیرت ملت و خاک خود دارید." (اقبال آشتیانی، 1390،ص.199)
"حقیقت این است که در میان تمام زمامداران و رجال دوره ی قاجار، هیچ کس را از این نظر(استقلال خواهی) به پایه ی میرزا بزرگ و قائم مقام و امیر کبیر نمی شناسیم. و داوری در این قضیه دشوار است که از لحاظ بینش سیاسی و سخت پایی در مقابله ی با قدرت اجنبی کدامیک حائز مقام برترین است. به حقیقت، در اصالت هویت سیاسی هر سه، شخصیت واحد دارند؛ و با رفتن آنان این اصالت نیز از میان اهل دولت یک باره رخت بربست . اغلب ایشان (رجال سیاسی پس از امیر) مرعوب و یا مجذوب فرنگیان گردیدند." (آدمیت،1323،ص.165) "دولت های روس و انگلیس، میرزا تقی خان را به عنوان نماینده ی استقلال طلبی ایران می شناختند؛ و از او حساب می بردند. پس از عزل امیر، مشیرالدوله، از کمیسیون مرزی ایران و عثمانی می نویسد: "حالا نمایندگان روس و انگلیس تغییر سلوک داده اند؛ و دانسته اند که این ایستادگی ها و سختی ها از وجود شخص خود میرزا تقی خان بوده است. از این رو حضرات خیالات خود را بالا برده اند. چنان می دانند که هر نوع حکم از تهران بخواهند به آسانی خواهند آورد. پس اراده دارند تکلیف کنند: دولت ایران بیرق خود را از محمره (خرمشهر) بردارد" ! (آدمیت،1323،ص.218)
بنابر این تردیدی نیست که امیر استقلال کشور را مرجع امنیت می دانسته و دلیل قاطع آن، هزینه های سنگینی است که برای آن پرداخته؛ و یا حاضر بوده بپردازد. هنگامی که انگلیس قصد داشت در حل غائله ی مشهد که خودش به وجود آورده بود؛ مداخله و به سبک خود، که بطور استخوان لای زخم است؛ آن را حل و فصل نماید؛ امیر به وزیر مختار انگلیس می نویسد: " فعلا این اقدام منافی مقام و حیثیت دولت ایران می باشد؛ و حکومت ایران به هیچ وجه راضی نیست از این طریق (وساطت انگلیس) به اغتشاش خاتمه دهد؛ و برای ایران بهتر است که اهالی مشهد را با وسایلی که در اختیار دارد آرام کند؛ و اگر در این اقدام بیست هزار از قشون ما تلف گردد؛ به مراتب از این بهتر است که این شهر به وسیله ی دخالت های اجانب سر تمکین فرود آورده و تسلیم شود" (واتسون،1348،ص.382) البته برای امیر، حتی جان یک کودک ایرانی آنقدر مهم بود؛ که وقتی در اصفهان شنید یکی از ایشان از آبله مرده است؛ برآشفت. ولی برای آن که بفهماند؛ استقلال در نظر او چقدر اهمیت دارد؛ موضوع بیست هزار از قشون را پیش می کشد؛ تا اجانب دندان طمع به ایران را به کلی بکشند.
امیر در تمام دوران زمامداری خود برای استقلال برباد رفته ی ایران جنگید؛ و نهایتا جان خود را در این را فدا کرد؛ چون همین استقلال خواهی او بود که بریتانیا و روسیه ی تجدد خواه را در کنار واپس گراترین چهره های سیاسی داخلی قرار داد؛ تا امیر را معزول نموده و به شکلی فجیع به قتل برسانند.
برای آن که تصویری از نتایج مجاهدت امیر در راه استقلال ایران داشته باشیم؛ در این جا فهرستی از اهم دستآوردهای آن که بعضا تا امروز باقی است؛ برمی شماریم:عقب راندن نفوذ انگلیس درشرق ایران، تا سرحد سند و آزاد کردن ایالات قندهار، هرات، کابل و بلوچستان از یوغ انگلیس. (آدمیت،1323،ص.218) امیر حاکمیت ایران را بر هرات تثبیت کرد و از نظر سیاسی آن را تابع ولایت خراسان قرار داد. امیرِ قندهار را تابع حکومت مرکزی ایران کرد؛ و از هرنوع ارتباط با انگلیسی ها برحذر داشت؛ و حتی در تامین امنیت داخلی کشور مشارکت داد. در افغانستان که آن را بخشی از ایران می دانست؛ وفاداری امیر کابل را جلب نمود؛ ولی با توجه به درگیر بودن در آشوب های دیگر، فقط به ملاحظات سیاسی به او نوشت: "با فرقه ی انگریز (انگلیس) کج دار و مریزی داشته باشند. (باشید) پس از آن، اعانت و مددکاری و ظهور غیرت دینداری از جانب ایران جلوه گر خواهد گشت." (آدمیت،1323،ص.638) و طوایف بلوچستان را که با تحریک انگلیس، هر یک راهی را برای خود در پیش گرفته بودند؛ نه تنها فرمانبردار حکومت مرکزی گردانید؛ بلکه با آنها یگانهای نظامی تشکیل داد؛ تا از مرزهای ایران مراقبت نمایند.مقاومت در برابر توسعه طلبی انگلیس در خلیج فارس و مخالفت با تفتیش کشتی های ایرانی توسط کشتی های جنگی آن کشور، به بهانه ی جلوگیری از تجارت برده. کاری که انگلیس با شیوخ عرب پیش برده بود؛ و تنها ایران بود؛ که بدان تن نمی داد. این موضوع آن قدر برای انگلیسی ها مهم بود که شیل، وزیر مختار بریتانیا، با وقاحت، امیر را تهدید کرد. اما امیر پاسخی داد؛ که منطق آن، حتی امروز برای بسیاری از زیاده خواهی های دول سلطه طلب کارساز است. شیل گفت: "روزی خواهد رسید که (امیر) از این مخالفت پشیمان خواهد گشت. امیر در پاسخ به طعنه گفت: آن زمان بعید است و آن پشیمانی نامسلم. و حال آن که آثار شوم و زیان بخشی که بر موافقت ایران مترتب است آنی و مسلم می باشد." (آدمیت،1323،ص.470) لغو سرپرستی انگلیس بر ارامنه ی ایران، که به نوعی روس ها هم مدعی آن بودند. امیر به صراحت می گفت: "این گونه امتیاز مخالف حقوق سلطنت است." (آدمیت،1323، ص.216) البته منظور او از حقوق سلطنت، حق حاکمیت ملی است. منطق امیر این بود که: "رعیت هر مملکتی را سلطنت و دولت خودش باید پرستاری نماید و لاغیر" (آدمیت،1323،ص.540) و در این میان تفاوتی بین مسلمان وغیر مسلمان نیست. انگلیسی ها هم با آن که این سرپرستی را حق مسلم خویش می دانستند؛ ولی چون دریافتند که امیر کوتاه نخواهد آمد؛ برای حفظ آبروی خود، مجبور به تمکین شدند. شیل از باب خالی نبودن عریضه، از یک سو به امیر می نویسد:" دولت انگلیس خیلی ترحم دارد(!) و خیر خواه طوایف ارمنیه و نصرانیه است؛ که هم ملت هستند؛ وخیلی طالب است که هیچ تعدی و بد رفتاری نسبت به آنها نشود" (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.300) و از سوی دیگر به کنسول خود در تبریز می نویسد: "هرگاه وزیر آذربایجان موضوع فسخ حمایت (بریتانیا از) ارامنه را به شما اعلام داشت؛ لازم نیست که کوششی برای حفظ آن سمت بنمایید؛ اما نگویید که از جانب من دستوری به شما رسیده است." (آدمیت،1323،ص.541) استیصال انگلیس، که در آن زمان یکی از دو قدرت بزرگ جهان بود؛ در برابر استقلال طلبی امیر، از این "به نعل و میخ زدن"ها کاملا آشکار است. لغو قاعده ی تحت الحمایگی، که ناظر بر تامین دادن سفارت خانه ها به اتباع ایران و یا پناه جستن افراد به سفارت خانه ها و کنسول گری های خارجی، بویژه انگلیس و روسیه بود. در آن زمان دو نوع تحت الحمایگی رواج داشت؛ اولی شامل شاهزادگان، وزرا و سایر رجال دولتی سرسپرده می شد؛ که با سفارت سَروسّری داشتند؛ و در بزنگاه هایی که احساس خطر می کردند؛ از سفارت کمک می خواستند؛ و سفیر به دولت ایران اعلام می کرد؛ او تحت الحمایه است. آنگاه دولت اجازه ی هیچ برخوردی را با او نداشت؛ و جان و مال او و بستگانش در کنف حمایت سفارت قرار می گرفت؛ و خلاف آن به مثابه خصومت با دولت بیگانه بود؛ که دولت ایران هرگز جرات آن را به خود نمی داد. و قسم دوم، مربوط به مجرمینی بود؛ که برای فرار از مجازات، به حریم سفارت خانه ای می خزیدند؛ و در آنجا بست می نشستند؛ و سفارت وقیحانه از ایشان، که در زمره جنایتکاران بودند؛ حمایت می کرد. کاهش شدید واردات از روس و انگلیس، علی رغم معاهده ترکمانچای با روس ها و کامله الوداد با انگلیسی ها. بر اساس قرارداد یادشده، کشور تعهدات تجاری ناعادلانه ای به روس ها داده بود؛ که بر مبنای قاعده ی کامله الوداد به سایر دول، بویژه انگلیس تسری یافته بود؛ به همین خاطر، امیر نمی توانست به صورت رسمی، مانع واردات بی رویه از این کشورها، که صنایع داخلی را به نابودی کشانده بود؛ بشود. اما امیر تدبیرش رابه این گونه عملی ساخت؛ که اولا خود کالای داخلی استفاده می کرد؛ در نتیجه دولتی ها جرات نداشتند خلاف آن عمل کنند؛ و مردم بسیاری هم که به امیر ارادت داشتند؛ به او تاسی می کردند؛ و کالای خارجی نمی خریدند. دوم این که صنایع داخلی را توسعه داد و مردم را ترغیب کرد کالای وطنی مصرف نمایند. شیل در جایی می نویسد: "به امیر نظام خاطر نشان کردم؛ که نقشه ی ایجاد کارخانه، آزمایش پرخرجی است؛ و بهتر این است که پارچه ی فرنگی را به بهای ارزان تری وارد کند. به این نکته ها گوش نداد؛ و گفت: تاسیس کارخانه ی داخلی دست کم این فایده را دارد که هر پولی صرف آن گردد در خود مملکت می ماند؛ و بیرون نمی رود؛ در صورتی که حالا برای تهیه ی پارچه (خارجی) باید شمش طلا داد. از این رو به انجام نقشه اش مصمم است." (آدمیت،1323، ص.404) و سوم این که سیاستش را به تجار داخلی حالی می کرد؛ در نتیجه عده ای از روی ارادت و احتمالا گروهی از روی ترس از خرید و فروش کالا از تجار خارجی طفره می رفتند. "وزیر مختار روس در نامه ای اعتراض آمیز می نویسد: "مدتی است تجار روس برای مال التجاره ی خود، در بازار دارالخلافه (تهران) مشتری پیدا نمی نمایند؛ و رعایای این دولت (ایران) آشکارا می گویند که به ایشان قدغن شده است (که) از تجار روس مال التجاره نخرند." (آدمیت،1323،ص.405)ممانعت از دخالت دول بیگانه در عزل و نصب ها. رویه ی دخالت روس و انگلیس در عزل و نصب ها، که از مشورت در نصب حاکمان ولایات مرزی شروع شده بود؛ کم کم به همه ی پستهای مهم دولتی تسری یافته و الزامی شده بود؛ طوری که برای دو دولت قدرتمند توهم وجود حق کرده بود. اما امیر این دخالت ها را حتی در باره ی ولایات مرزی، برنمی تافت. به عنوان مثال: "هنگامی که امیر خواست محمد رضا خان را از نو به وزارت آذربایجان بفرستد؛ وزیر مختار روس، شدیدا مخالفت کرد و طی نامه ای به امیر نوشت: طبع من چنین نیست که از حق آشکار خود(!!!) دست بردارم؛ امیر پاسخ داد : آن حقی که ادعا می نمایند فقط باعث بی نظمی این دولت و اختلال امور این مملکت است." ( آدمیت،1323،ص.546) و بعد هم بی اعتنا به نظر روس ها، کار خودش را کرد. مایه ی تاسف است که آن رویه ی منسوخ، پس از امیر هم دوباره رواج یافت. به نحوی که ناصرالدین شاه حتی برای برکناری خود امیر و تعیین جانشین او، نظر وزیران مختار روس و انگلیس را جلب کرد.لغو کاپیتولاسیون: کاپیتولاسیون که به موجب معاهده ی گلستان، شامل اتباع روس شده بود؛ و باز هم براساس قاعده ی کامله الوداد، به انگستان و سایر کشورها تسری یافته بود؛ عملا از سوی امیر لغو شد. "یک روز به امیر خبر دادند که یکی از ماموران سفارت روس شراب خورده و در انظار عمومی بد مستی کرده؛ عربده کشیده و شرارت نموده است. دستور داد او را گرفتند؛ و در میدان ارک با حضور خودش به توپ مروارید بستند؛ و زیر شلاق انداختند. در همین حال از طرف سفیر روس که قبلا از ماجرا آگاه شده بود؛ نامه ای به دست امیر رسید؛ امیر مشغول قلیان کشیدن بود؛ نامه را روی زمین گذاشت. کار شلاق تمام شد. قاصد دیگری از سفارت آمد؛ و پیغام دیگری آورد؛ امیر نامه را باز کرد؛ دید اعتراض به تنبیه کارمند سفارت روس است. گفت جواب بنویسید: ما خودمان مختصری او را تنبیه کردیم اینک او را به حضور خودتان فرستادیم تا کاملا ادبش نمایید." (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.302)لوث کردن اجازه ی تاسیس تجارتخانه توسط روس ها، در استرآباد (گرگان): روس ها با قلدری از محمدشاه اجازه گرفته بودند تا در گرگان تجارتخانه بنا کنند؛ اما این پوششی بود برای استیلایشان بر این منطقه، که برایشان اهمیت زیادی داشت. از قضا در دوران امیر "انبار بازرگانی (تجارتخانه ی یادشده) در اوایل 1267آتش گرفت و بسوخت(!) کمپانی تجاری روس، خواست انبار و تجارتخانه تازه ای بنیاد نهد. امیر موافقت نکرد. اما خود مطلب را عنوان نکرد. به حکومت استرآباد (گرگان) محرمانه دستور داد از تجدید ساختمان جلوگیری کند. پس نه کسی به روس ها مصالح بنایی فروخت؛ و نه بنا و نجار پیدا شد!" (آدمیت،1323،ص.474) تعجب آور این است که در سه سال صدارت امیر چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که در سال 1264 صدر اعظم ایران برای ماندن یا رفتنش از سفارت خانه ها کسب تکلیف می کند؛ در سال 1267 نجار و بنا حاضر نمی شوند؛ تجارتخانه ی روسی را بدون اجازه ی دولت شان بسازند! این چیزی نیست؛ جز دستآورد استقلال طلبی امیر! و الا در ماهیت دربار و ملت تغییری حاصل نشده است. ممانعت از توسعه طلبی روس ها در خزر: امیر امتیاز تاسیس بیمارستان، برای ملوانان روسی در گرگان، را که روس ها در واپسین روزهای حیات محمد شاه با اعمال فشار از او گرفته بودند؛ لغو کرد. سماجت آنها برای عملی شدن این امتیاز هم، با شانتاژ "فرمان شاه مرحوم" به جایی نرسید. او با توجه به بد عهدی روس ها در زمان آغامحمدخان، می گفت: "همین که عمارتی بر پا گردید؛ و تحویل روس ها شد؛ آن را مبدل به قلعه ی نظامی خواهند نمود." (آدمیت،1323،ص.477) امیر همچنین امتیاز داده شده به روس ها در بهره برداری از شیلات دریای خزر را ملغی و آن را به ایرانیان واگذار کرد؛ و نیز، از ورود کشتی های روسیه به تالاب انزلی که حاج میرزا آقاسی، افزون بر عهدنامه گلستان، و حتی بدون اذن شاه، با آن موافقت کرده بود؛ ممانعت نمود.
تمامیت ارضی ایران
در الگوی امپراتوری، مرزهای سیاسی به معنای متعین و متصلب امروزی آن مطرح نبود. سیطره، در جغرافیای پیرامون مرکز کشور، به فراخور میزان قدرت حکومت مرکزی کم یا زیاد می شد. گفتیم که دربار قاجار هم تحول در اوضاع بین الملل و شکل گیری دولت های ملی و تثبیت مرزها را درک نکرده بود؛ و چون خود را مغول می دانستند؛ عصبیتی نسبت به ایران و نیز دغدغه ای برای حفظ مرزهای سیاسی آن نداشتند. به همین خاطر سرزمین های بسیاری را در پی شکست در جنگ ها، یا معاهدات ذلت بار و یا اهمال در اعمال حاکمیت از دست دادند. اما شناخت امیر از الگوی جدید روابط بین الملل، موجب شده بود که برای او تمامیت ارضی، معنا و مفهوم خاص خود را داشته باشد. همان مفهومی که امروزه در بسیاری از دیدگاه های امنیتی، آن را به عنوان مرجع امنیت ملی می شناسند. او نه تنها بر حفظ مرزهای سیاسی موجود تعصب می ورزید، بلکه در اندیشه ی باز پس گیری سرزمین های از دست رفته بود. بنابر این معتقدیم در اندیشه ی امنیتی امیر، تمامیت ارضی ایران حکم مرجع امنیت، در سطح ملی را داشته است.
باور مرجعیت تمامیت ارضی، حتی قبل از صدارت، در رفتار سیاسی امیر کاملا مشهود است. هنگامی که او سفیر ایران در مذاکرات چهارجانبه ی ارزنه الروم بود؛ برخلاف میل دارالحکومه، که پیوسته و به تحریک سفارتین، اورا به تعجیل در تنظیم عهدنامه توصیه می کرد؛ او با متانت تمام، مذاکره را تا احراز کلیه حقوق ارضی ایران ادامه داد. حاج میرزا آقاسی، که به خاطر تامل امیر در مفاد معاهده نامه، به عادت معروفش، کار را به ناسزاگویی به امیر در مکاتبات رسمی کشانده بود؛ در پاسخ سوال امیر، راجع به بحث مهم حقوقی "متروک" یا "موقوف" بودن ادعاهای مرزی، می نویسد: " مگر توقف طولانی در ارزنه الروم موجب تشتت خیال و کند ذهنی آن عالیجاه گردیده و یا این که ما را خیلی احمق و بی تجربه تصور می کنید که راجع به این امور ناقابل(!) که ضرری به دین و دولت نمی رساند(!) دستورالعمل تازه می خواهید؟"( ) اما او استوار و صبور، چهار سال در ارزنه الروم می ماند و مذاکره می کند؛ سرزنش دولت متبوعش و ماجراجویی طرف مقابل و شیطنت های دول واسطه را تحمل می کند؛ و تا پای قتل، توسط اوباش عثمانی مقاومت می نماید؛ ولی حاضر نمی شود وجبی از خاک ایران را که پیشینیان به تشر روس و انگلیس هزاران کیلومترش را واگذاشته بودند؛ واگذارد. و از حاکمیت ایران بر محمره (خرمشهر) و شط العرب (اروندرود) عدول نمی کند. مجاهدتی که تا امروز ایران و ایرانی مرهون آن است. این کار او، دوست و دشمن را به تحسین واداشت. رابرت کرزن که خودش نماینده ی انگلیس در مذاکرات ارزنه الروم است؛ می گوید: " میرزا تقی خان ورای هرگونه قیاسی، برجسته ترینِ نمایندگان چهار دولت بود؛ که در کنفرانس ارزنه الروم گردآمده بودند!" آدمیت در باب فراست دیپلماتیک امیر، برای تثبیث حاکمیت ایران بر خرمشهر و اروند رود می گوید: مساله ی محمره را امیر نظام در جلسه ی هفتم مطرح کرد. نماینده عثمانی گفت: محمره جزء خاک عثمانی است و ایران را بر آن هیچ حقی نیست. میرزا تقی خان سند رسمی بسیار معتبری را در جیب داشت؛ اما ابتدا ارائه نکرد و گفت: نه تنها محمره به ایران تعلق دارد؛ بلکه ایران بر شهرهای قارص، بایزید، وان و سلیمانیه حقوق مسلم دارد. امیر در باطن چنین تصوری نداشت؛ و می دانست که گرفتن آن شهرها از عثمانی هم عملی نیست؛ اما خواست در دل نماینده عثمانی بیم اندازد؛ و به نماینده انگلیس که مدافع عثمانی بود؛ بفهماند که حق ایران بر محمره قابل مذاکره نیست. در جلسه ی هشتم، هنگامی که گفت و شنود بالا گرفت؛ امیر متن فرمان سلطان محمود دوم به حاکم بغداد را از جیبش درآورد؛ و همه را به شگفتی واداشت. سلطان محمود عثمانی در این نامه به صراحت بر تعلق محمره به ایران، و ایرانی بودن اهالی آن تاکید کرده بود! با این ترفندِ امیر، دیگر برهانی برای احراز حق حاکمیت ایران بر محمره لازم نبود؛ و کنفرانس علاوه بر آن، حاکمیت ایران بر کانال حفار و جزیره ی خضر(آبادان) و قسمتی از ساحل چپ (غرب) شط العرب را پذیرفت؛ و آزادی کشتی رانی در شط العرب را تایید نمود. (آدمیت،1323،ص.87) با آن که سال ها از کنفرانس ارزنه الروم گذشته و مسائل جهان پیچیده و پیچیده تر شده، اما هنوز مشی، تدبیر و تاکتیک های سیاسی امیر برای کارگزاران سیاست خارجی آموزنده است؛ ولی از آن مهم تر بصیرت امیر است؛ که بیگانه را ولو در فرآیند مذاکره، بیگانه و غیر قابل اعتماد می بیند؛ و طولانی شدن دوران مذاکرات و فراگیری زبان آنها، باعث نمی شود چیزی از صلابت نماینده ی یک ملت بزرگ بودن، در امیر بکاهد.
امیر همواره در اندیشه ی باز پس گیری سرزمین های از دست رفته؛ طی جنگ ها و معاهدات گذشته نیز بود. نقل است روزی ماموری نزد وی آمد و گفت شاه شما را خواسته است. امیر در حالت فکر بود و به زمین نگاه می کرد؛ و ملتفت سخن او نشد. مامور برای بار دوم عرض کرد شاه شما را خواسته است. امیر آنقدر در فکر فرو رفته بود؛ که التفاتی نکرد. بار سوم مامور که فکر می کرد در امر شاه تاخیر شده است با صدای جلی گفت شاه شما را خواسته است؛ عاجلا تشریف بیآورید. امیر از آن حالت اندیشه به افاقه آمده؛ گفت: "خانه ات خراب شود؛ نگذاشتی که میخ سراپرده ی ناصرالدین شاه را به کنار رود جیحون(سرحد حقیقی ایران) بکوبم" ! (اعتماداسلطنه،1349،ص.229)
شاه
نقش امیر در به سلطنت رساندن ناصرالدین شاه، تعیین کننده و مورد تایید تمام تاریخ نگاران است. در شرایطی که پایه های سلطنت قاجار سخت متزلزل بود؛ جنگ قدرت در تهران، کشمکش در خاندان قاجار، یاغی گری قدرت های محلی، شورش های مردمی و فتنه ی بابیه، کشور را فرا گرفته بود؛ و ولیعهدِ نوجوانِ کم رویِ مطرود پدر، نه تنها هزینه ی سفر به پایتخت را نداشت؛ بلکه هجده هزار تومان به اهالی تبریز مقروض بود؛ و میرزا فضل الله نصیرالملک، پیشکار مخصوصش، نیز در این کار درمانده بود؛ (اقبال آشتیانی،1390،ص.82) او به امیر متوسل شد؛ و امیر با تدبیر و چابکی، ولیعهد را یک بار در تبریز و بار بعد در تهران بر تخت نشاند. با توجه به این که در اندیشه ورزی و خیرخواهی امیر برای ایران تردیدی نیست؛ باید بپذیریم که این کار امیر بر اساس باور و تفکر او بوده است. اینک این سوال مطرح است که آیا امیر "شاه"، و یا "اساس سلطنت"، را مرجع امنیت می دانسته که این گونه برای حفظ آن تلاش و حتی فداکاری می کند؟ به نظر می رسد؛ ناگزیریم به این سوال پاسخ مثبت دهیم.
ممکن است این فرض مطرح شود؛ که امیر در واقع، اعتقادی به سلطنت موروثی، آن هم در خاندان بدنامی چون قاجار نداشت؛ اما "ضرورتاً" و از باب مصالح کشور، دفاع از تاج و تخت را لازم می شمرد. چرا که در آن زمان، حفظ یکپارچگی کشور منوط به اتفاق حول محور شاهِ جوان بوده است. به عبارت دیگر، با آن که سلطنت قاجار و مشخصاً ناصرالدین شاه سهمی در یکپارچه ماندن ایران نداشتند؛ ولی اضمحلال آنها دستآویز خوبی برای یاغیانی مانند سالار، که خراسان را به یوغ کشیده بود و پدرش آصف الدوله که نقشه قدرت در تهران را می کشید؛ و یا بابیه که در مازندران و زنجان قدرت یافته بودند؛ به حساب می آمد. و مهم این است که هیچ کدام هم قادر به حفظ یکپارچگی کشور نبودند؛ و همان می شد که پس از فروپاشی صفویه بر ایران رفت. بنابر این اگر قاجار، خیری برای کشور نداشتند؛ ولی اجمالاً فقدان شان شر بزرگ تری می آفرید. از سوی دیگر گفتمان حمایت علمای طراز اول، از فتحعلیشاه، در جنگ با روس ها را می توان موثر دانست. "دیدگاه فقهایی چون کاشف الغطاء و میرزای قمی در عصر سلطنت قاجار نشان می دهد که چگونه عوامل تهدید زای بیرونی توانسته است این بزرگان را به صدور حکم، مبنی بر مشروعیت دینی اطاعت از حکام قاجار( با وجود غیر مشروع بودن همکاری با حکومت جور) برای صیانت از امنیت کشور رهنمون شود." (افتخاری، 1383،ص.67) اما رفتار بعدی امیر این فرض را رد می کند و نشان می دهد که امیر اضطراراً کمر به حمایت شاه نبسته است.
به نظر می رسد امیر، سلطنت و فردی را که طبق عرف، شاه شناخته می شود؛ را مرجع امنیت می دانسته است. بدین خاطر، در حالی که دفع شر تجزیه ی کشور، با یک شاه تشریفاتی و اقتدار بیشتر صدراعظم صالح و عالمی چون او، بهتر محقق می شد؛ امیر اصرار داشت شاه با قوت تمام سلطنت کند. او برخلاف سلفش، حاج میرزا آقاسی، که شاه را به انزوا و گوشه گیری ترغیب می کرد و خلفش، میرزا آقاخان نوری که شاه را به عیش و نوش تشویق می نمود؛ و روزی که شاه باید برای سان قشون به میدان مشق برود به او می نویسد: "هوا سرد است ممکن است به وجود مبارک صدمه ای برسد؛ دو تا خانم بردارید؛ ببرید ارغونیه عیش کنید"؛ (خان ملک ساسانی،1338ص.17) دلسوزانه، از شاه می خواهد که از حرمسرا و تفریح دل بکند و به امور مملکت بپردازد. آنجا که مشفقانه، در نامه به شاه خوشگذران، که استثنائاً اندکی به امور مملکت توجه کرده می نویسد: "... امیدوار از فضل خدا و ﺑﺎﻃﻦ اﺋﻤﻪ اﻃﻬﺎر ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ دو ﻣاه اﯾﻦ ﻃﻮر دِﻣﺎغ در ﮐﺎر ﺑﺴﻮزاﻧﯿﺪ؛ ﺟﻤﯿﻊ ﺧﯿﺎﻻت ﻓﺎﺳﺪ از دِﻣﺎغ مردم ﺑﯿﺮون ﺑﺮود؛ و ﮐﺎرﻫﺎ ﭼﻨﺎن نظم ﺑﮕﯿﺮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺣﺴﺮت ﺑﺨﻮرﻧﺪ؛ و وﺟﻮد اﻣﺜﺎل اﯾﻦ ﻏﻼم ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ به فضل خدا، همان ذات ﻣﺒﺎرک دوای ﻫﺮ دردی باشد؛ و ﭼﻨﺎن ﻣﺤﯿﻂ ﺑﺮﮐﺎر ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ مشاوره ی اﺣﺪی ﺧﺪﻣﺎت کلیه ﺑﻪ ﯾﮏ اﺷﺎره ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﯾﻮن اﻧﺠﺎم گیرد." (آل داوود،1371،ص.155) و این تعارف نبود. در عمل هم او اصالت مقام شاه را پاس می داشت. "هرچه به حکام ولایات و نمایندگان سیاسی بیگانه در اصلاح امور مملکت نگاشته، همه به نام شاه و به امر او قلمداد کرده است. مهم تر این که در سرتاسر روزنامه ی اتفاقیه زمان صدارتش، از تجلیل میرزا تقی خان خبری نیست. فقط چهار جا اسمش آمده و آن هم به حکم ضرورت. هرچه هست و هرگامی در راه اصلاحات برداشته به نام شاه ثبت کرده است. حال آن که همه می دانستند هرچه هست و هرکاری صورت می گیرد اثر اندیشه و کوشش اوست. و سهم شاه تنها تفویض قدرت و زمامداری کشور بود به او و بس!" (آدمیت،1323،ص.42) همچنین، آدمیت می گوید: گرچه امیر قدرت صدارت را به حد اعلا رسانید و تمام تصمیم های مهم از خودش بود؛ ولی همواره تصویب شاه را لازم می دانست. همه ی نامه های مهم دولتی و پاسخش را قبل از ارسال به نظر شاه می رساند. گفتگو با نمایندگان سیاسی را کتبی یا شفاهی به عرض می رساند. در نامه هایی که به سفارت خانه ها نگاشته، سلطنت را منشاء قدرت و شاه را مصدر کل امور در کشور می شمارد. (آدمیت،1323،ص.204) به تحقیق، در تمام عمر سیاسی امیر، کلمه ای در تضعیف سلطنت و شاه از وی شنیده نشد؛ که اگر بود به عنوان دلیل عزل بیان می شد؛ در حالی که در حکم عزل امیر از صدارت آمده است: " چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد؛ و تحمل این مشقت بر شما دشوار است؛ شما را از این کار معاف کردیم." (هاشمی رفسنجانی،1346،ص.392) در روزنامه وقایع اتفاقیه ی 26 محرم 1267 نیز دلیل عزل امیر از تمام مناصب دولتی با عبارات مبهم: "اقتضای رای جهان آرای ملوکانه، صلاح و صرفه ی مملکت و دولت، و خیر و ثواب امور سلطنت" ذکر شده است؛ که نشان دهنده ی خالی بودن دست دسیسه چینان علیه امیر، برای آوردن شاهدی دال بر معارضه ی امیر با شاه و سلطنت است.
فراتر از این؛ امیر که خود می گوید حرفی به گزاف نمی گوید؛ چه رسد که بنویسد؛ در نامه های خود در پنج مورد خطاب به شاه جوان، لفظ پادشاه اسلام و مسلمین را به کار می برد؛ مواردی که شاید بتوان آن ها را برخاسته از آرزوی امیر کبیر برای ساختار سیاسی نوی دانست که در آن، پادشاه ایران علاوه بر سلطنت بر کشور ایران، پادشاه کل جهان اسلام و مسلمین شناخته شود. بر ای مثال در نامه ای خطاب به ناصر الدین شاه این چنین مدح شاه جوان را بر صفحه می نگارد: "خداوند عالم وجود پادشاه اسلام را از بلا نگاهدارد و قوت و شوکت بدهد." (آل داوود،1371،ص.99) یا در جایی دیگر می نویسد: ان شاءالله این عید سعید بر پادشاه اسلام روحنا فداه و همه ی اهل اسلام در زیر سایه شاهنشاه روحنا فداه مبارک باد. (آل داوود،1371،ص.164) نیز خداوند عالم وجود پادشاه اسلام روحنا فداه را ازبلا محافظت فرماید. (آل داوود، 1371،ص.133)
بنابر این تردید نداریم که امیر شاه را مرجع امنیت می شناخته و حفظ آن را ضروری می دانسته است. و اگر اصلاحاتی در دربار و رفتار شاه را پی گیری می کند؛ کاملا مشفقانه و حفظ محور است. اما چرایی این باور از ابهامات ما در باره ی اندیشه ی امیر است. زیرا سلطنت موروثی که طبیعتا بر پایه ی پذیرفتن وجود ژن برتر شکل می گیرد؛ بویژه وقتی در خاندان بدنامی چون قاجار تجلی پیدا کند؛ غیر عقلانی ترین الگوی حکومت است.